╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁰
روی لبم رژ کم رنگی کشیدم،جونگ کوک خونه نبود و با تهیونگ رفته بود بیرون.
از خونه زدم بیرون و سوار ماشین یورام شدم،یورام و آری جلو نشسته بودن و من و بورا هم عقب،به سمت شهر بازی رفتیم.
آری و یورام رفته بودن تا بلیت ترن هوایی بگیرن و من و بورا جلوی دستگاه پشمک سازی ایستاده بودیم،بورا دوتا پشمک خرید و یکیش و داد به من،در حال پشمک خوردن بودم که صدای جونگ کوک اومد
_میشه یه پشمک به من بدید
یوری کنارش بود،میخواست برای یوری پشمک بگیره،یوری تا منو دید بیشتر خودش و به جونگ کوک چسبوند،جونگ کوک نگاهی به من کرد و پشمک و گرفت و رفت.
بورا یکم از پشمکش خورد و گفت:اون دختری که کنارشه دوست دخترشه؟
یورام و آری کنارمون ایستادن،یورام گفت: اون پسره تهیونگ هم داشت بلیت میگرفت
بورا گفت:اونم اینجاست؟،همین الان جونگ کوک و با یه دختر دیدیم
آری لبخند زد و گفت:اگه حرفاتون تموم شد بریم سوار شیم؟
بورا با ذوق گفت:بریـــــم
من و بورا روی صندلی ترن هوایی نشستیم و آری و یورام عقب نشستن،جونگ کوک و تهیونگ همراه با یوری جلوی ما نشستن و ترن هوایی شروع به حرکت کرد،بورا دستمو گرفت و گفت:میترســـــم
سرعتش هی بیشتر میشد که یهو اوج گرفت،صدای جیغ همه بلند شد،بورا سفت دستمو گرفته بود و جیغ میکشید،سرم داشت گیج میرفت و حالت تهوع گرفته بودم،محکم دسته صندلی رو گرفتم و چشمامو بستم.
_هی چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم،همه داشتن پیاده میشدن،چشمم افتاد به جونگ کوک...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁰
روی لبم رژ کم رنگی کشیدم،جونگ کوک خونه نبود و با تهیونگ رفته بود بیرون.
از خونه زدم بیرون و سوار ماشین یورام شدم،یورام و آری جلو نشسته بودن و من و بورا هم عقب،به سمت شهر بازی رفتیم.
آری و یورام رفته بودن تا بلیت ترن هوایی بگیرن و من و بورا جلوی دستگاه پشمک سازی ایستاده بودیم،بورا دوتا پشمک خرید و یکیش و داد به من،در حال پشمک خوردن بودم که صدای جونگ کوک اومد
_میشه یه پشمک به من بدید
یوری کنارش بود،میخواست برای یوری پشمک بگیره،یوری تا منو دید بیشتر خودش و به جونگ کوک چسبوند،جونگ کوک نگاهی به من کرد و پشمک و گرفت و رفت.
بورا یکم از پشمکش خورد و گفت:اون دختری که کنارشه دوست دخترشه؟
یورام و آری کنارمون ایستادن،یورام گفت: اون پسره تهیونگ هم داشت بلیت میگرفت
بورا گفت:اونم اینجاست؟،همین الان جونگ کوک و با یه دختر دیدیم
آری لبخند زد و گفت:اگه حرفاتون تموم شد بریم سوار شیم؟
بورا با ذوق گفت:بریـــــم
من و بورا روی صندلی ترن هوایی نشستیم و آری و یورام عقب نشستن،جونگ کوک و تهیونگ همراه با یوری جلوی ما نشستن و ترن هوایی شروع به حرکت کرد،بورا دستمو گرفت و گفت:میترســـــم
سرعتش هی بیشتر میشد که یهو اوج گرفت،صدای جیغ همه بلند شد،بورا سفت دستمو گرفته بود و جیغ میکشید،سرم داشت گیج میرفت و حالت تهوع گرفته بودم،محکم دسته صندلی رو گرفتم و چشمامو بستم.
_هی چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم،همه داشتن پیاده میشدن،چشمم افتاد به جونگ کوک...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۸.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.