╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁶
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم اماده شدم و از اتاق رفتم بیرون،جونگ کوک داشت صبحونه میخورد،روی صندلی نشستم و گفتم:صبح بخیر
سرشو تکون داد،کمی از آب میوه روی میز خوردم و گفتم:هیچکدوم از بچه های دبیرستان نباید بفهمن من پیش تو زندگی میکنم
بلند شد و کیفشو برداشت و گفت:پس خودت باید با اتوبوس بری و بیای
به سمت در رفت و از خونه خارج شد،یه نون تُست برداشتم و از خونه زدم بیرون،به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و سوار شدم.
وارد کلاس شدم،جونگ کوک داشت با تهیونگ حرف میزد،آری و بورا تا منو دیدن به سمتم اومدن،آری گفت:اون روز یهو چی شد؟
روی صندلی نشستم و گفتم:بهتون گفتم،اون فقط میخواست کمکم کنه
بورا یواش خندید و گفت:آها،کمک
آری دستشو گذاشت روی شونه بورا و گفت:انگار بورا میخواد از سینگلی دربیاد
خندیدم و گفتم:راستی،رقص چطور بود؟
موهاشو از توی صورتش فوت کرد و گفت:آخرش رفت یا یه دختر دیگه
با اومدن دبیر همه نشستن سر جاشون
و دبیر شروع کرد به درس دادن.
درس تموم شده بود و مثل همیشه کلاس شلوغ بود.
پسری با موهای خرمای جلوم ایستاد و یه شیر توت فرنگی به سمتم گرفت و گفت:میتونم باهات آشنا شم؟
یاد روزایی افتادم که جونگ کوک برام شیر توت فرنگی میخرید،تا خواستم شیر توت فرنگی رو از دستش بگیرم پسر با زربه ای که جونگ کوک به شکمش زد افتاد روی زمین.
بلند شدم و گفتم:چیکار میکنی جونگ کوک؟
همینطور که داشت نفس نفس میزد روبه پسر گفت:برای چند تا دختر دیگه شیر توت فرنگی خریدی،ها؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹⁶
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم اماده شدم و از اتاق رفتم بیرون،جونگ کوک داشت صبحونه میخورد،روی صندلی نشستم و گفتم:صبح بخیر
سرشو تکون داد،کمی از آب میوه روی میز خوردم و گفتم:هیچکدوم از بچه های دبیرستان نباید بفهمن من پیش تو زندگی میکنم
بلند شد و کیفشو برداشت و گفت:پس خودت باید با اتوبوس بری و بیای
به سمت در رفت و از خونه خارج شد،یه نون تُست برداشتم و از خونه زدم بیرون،به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم و سوار شدم.
وارد کلاس شدم،جونگ کوک داشت با تهیونگ حرف میزد،آری و بورا تا منو دیدن به سمتم اومدن،آری گفت:اون روز یهو چی شد؟
روی صندلی نشستم و گفتم:بهتون گفتم،اون فقط میخواست کمکم کنه
بورا یواش خندید و گفت:آها،کمک
آری دستشو گذاشت روی شونه بورا و گفت:انگار بورا میخواد از سینگلی دربیاد
خندیدم و گفتم:راستی،رقص چطور بود؟
موهاشو از توی صورتش فوت کرد و گفت:آخرش رفت یا یه دختر دیگه
با اومدن دبیر همه نشستن سر جاشون
و دبیر شروع کرد به درس دادن.
درس تموم شده بود و مثل همیشه کلاس شلوغ بود.
پسری با موهای خرمای جلوم ایستاد و یه شیر توت فرنگی به سمتم گرفت و گفت:میتونم باهات آشنا شم؟
یاد روزایی افتادم که جونگ کوک برام شیر توت فرنگی میخرید،تا خواستم شیر توت فرنگی رو از دستش بگیرم پسر با زربه ای که جونگ کوک به شکمش زد افتاد روی زمین.
بلند شدم و گفتم:چیکار میکنی جونگ کوک؟
همینطور که داشت نفس نفس میزد روبه پسر گفت:برای چند تا دختر دیگه شیر توت فرنگی خریدی،ها؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۷.۸k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.