درخواستی «وقتی از دانشگاه میای..»
درخواستی «وقتی از دانشگاه میای..»
بنگچان:« اینقدر درس روت فشار گذاشته بود که دیگه تحمل هیچی رو نداشتی ..بنگچان هم اونقدری نمیدیدت ..یا دانشگاه بودی یا کتابخونه..خیلی به خودت فشار میاوردی ..یک روزی که از دانشگاه برگشتی خونه دیدی که روی مبل دراز کشید و چشماش بستست خیلی دوست داشتی جای اون باشی ..کیفت رو یه گوشه پرتاب کردی و با اه ناله سمت بنگچان رفتی و خودت رو محکم روش انداختی
بنگچان از شوکی که بهش وارد شده بود و همینطور که وزنت رو روش انداخته بودی صدایی از خودش در اورد و بعد دست هاش رو دور کمرت حلقه کرد
«چته...اه دردم گرفت»
«معذرت میخوام...فقط خیلی خستمه»
نگاهی بهت کرد و بعد سرت رو نوازش کرد
«اینقدر به خودت سخت نگیر ..عملکرد تو عالیه..لازم نیست که حتما عالی تر باشی ..»
---------
مینهو:« سرش روی پشتیه مبل بود و همینطور که چشماش بسته بود داشت سره دونگی رو نوازش میکرد
با صدای در به خودش اومد و چشم هاش خستش رو به تو ایی که سرت پایین بود داد
«هی...»
نذاشتی حرفش رو کامل بزنه دونگی رو از بغلش در اورد و خودت روی پاهاش خوابیدی
تعجب کرد
«او ..این چیه؟؟»
«خستمه»
لبخندی زد و سرت رو نوازش کرد
«اشکالی نداره...یکم استراحت کن»
--------------
چانگبین:« روی مبل نشسته بودی و به یک جای نامعلوم خیره شده بودی...چانگبین پیشت اومد و کنارت روی مبل نشست...وقتی کنارت نشست با غر غر خودت رو روش انداختی
«هی..اینقدر غر نزن...یا همش تقصیر خودته...خودت داری انرژیت رو الکی الکی هدر میدی..»
--------------
جیسونگ:« از دانشگاه تازه اومده بودی..بدون اینکه چیزی بگی سمت اتاقت رفتی و شروع به درس خوندن کردی...جیسونک دیگه کلافه شده بود ...سمت اتاقت اومد و بدون در زدن وارد شد ..سمتت اومد و صندلیت رو سمت خودش کشید
«یا...سرت رو از داخل این کتاب کوفتی دربیار...یالا..لباسات رو عوض کن قراره بریم بیرون خوشبگذرونیم ..امشب دیگه خبری از درس نیست..اکه نه بگی..به زور مجبورت میکنم ..زود باش تا چند دقیقه دیگه باید پایین باشی»
بنگچان:« اینقدر درس روت فشار گذاشته بود که دیگه تحمل هیچی رو نداشتی ..بنگچان هم اونقدری نمیدیدت ..یا دانشگاه بودی یا کتابخونه..خیلی به خودت فشار میاوردی ..یک روزی که از دانشگاه برگشتی خونه دیدی که روی مبل دراز کشید و چشماش بستست خیلی دوست داشتی جای اون باشی ..کیفت رو یه گوشه پرتاب کردی و با اه ناله سمت بنگچان رفتی و خودت رو محکم روش انداختی
بنگچان از شوکی که بهش وارد شده بود و همینطور که وزنت رو روش انداخته بودی صدایی از خودش در اورد و بعد دست هاش رو دور کمرت حلقه کرد
«چته...اه دردم گرفت»
«معذرت میخوام...فقط خیلی خستمه»
نگاهی بهت کرد و بعد سرت رو نوازش کرد
«اینقدر به خودت سخت نگیر ..عملکرد تو عالیه..لازم نیست که حتما عالی تر باشی ..»
---------
مینهو:« سرش روی پشتیه مبل بود و همینطور که چشماش بسته بود داشت سره دونگی رو نوازش میکرد
با صدای در به خودش اومد و چشم هاش خستش رو به تو ایی که سرت پایین بود داد
«هی...»
نذاشتی حرفش رو کامل بزنه دونگی رو از بغلش در اورد و خودت روی پاهاش خوابیدی
تعجب کرد
«او ..این چیه؟؟»
«خستمه»
لبخندی زد و سرت رو نوازش کرد
«اشکالی نداره...یکم استراحت کن»
--------------
چانگبین:« روی مبل نشسته بودی و به یک جای نامعلوم خیره شده بودی...چانگبین پیشت اومد و کنارت روی مبل نشست...وقتی کنارت نشست با غر غر خودت رو روش انداختی
«هی..اینقدر غر نزن...یا همش تقصیر خودته...خودت داری انرژیت رو الکی الکی هدر میدی..»
--------------
جیسونگ:« از دانشگاه تازه اومده بودی..بدون اینکه چیزی بگی سمت اتاقت رفتی و شروع به درس خوندن کردی...جیسونک دیگه کلافه شده بود ...سمت اتاقت اومد و بدون در زدن وارد شد ..سمتت اومد و صندلیت رو سمت خودش کشید
«یا...سرت رو از داخل این کتاب کوفتی دربیار...یالا..لباسات رو عوض کن قراره بریم بیرون خوشبگذرونیم ..امشب دیگه خبری از درس نیست..اکه نه بگی..به زور مجبورت میکنم ..زود باش تا چند دقیقه دیگه باید پایین باشی»
۱۷.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.