درخواستی«وقتی میخوای جداشی»
درخواستی«وقتی میخوای جداشی»
بنگچان:«اینقدر احساسات من برات هیچن؟؟
یعنی...یعنی اصلا اهمیتی به گذشته نمیدی؟؟من برات یک بازی یا چمیدونم..سرگرمیی چیزی بودم؟؟»
--------
مینهو:« بعد از اینکه اینو بهش.گفتی میخواستی از خونه بری که دستت رو گرفت..
«این درخواست توعه...باشه..ولی من باهاش موافقت نکردم»
------------
چانگبین:« دعوای شدیدی میکنید ..میخواستی از پیشش بری که با.تمام خشم دستت رو.میگیره و می کوبونتت به دیوار
«بزدل نباش حرفت رو بزن ..چیکار کردم که میخوای اینطوری...با گستاخی تمام ولم کنی؟؟»
--------
هیونجین:« صبر کن...فکر کردی میذارم به این سادگی ها ولم کنی؟؟»
«منظورت چیه؟»
بهت نزدیک میشه ..به.شکلی که وقتی حرف میزن لبهاش به لب هات برخورد میکنن
«مگه یادت رفته؟؟»
نفس های داغش رو تو صورتت خالی میکنه و با پشت دستش صورتت رو نوازش میکنه
«یادت رفته که...من چند نفر رو از این دنیا محو کردم که فقط تورو داشته باشم...نمیذارم به این سادگی ولم کنی»
-----------
جیسونگ:« روی مبل خودش رو.پرتاب میکنه و یکی از پاهاش رو روی لبه مبل میذاره
«اوکی...سعیت رو بکن..ببینم موفق میشی از این در بری بیرون..»
نفس عمیقی میکشه و سرش رو پایین میندازه
«تا اون موقع......منم تماشات میکنم»
سرش رو بالا میاره و خنثی نگاهت میکنه
----------
فلیکس:« سعی میکنه بغضش رو نگه داره ...ولی لرزش دست هاش اجازه.نمیدن و گریش میگیره
همینطور که اروم و بیصدا.اشک.میریزه شروع به صحبت باهات میکنه
«ه..هر ط..طور راحتی...ا..این تصمیم..ا..اخرته؟؟»
ناراحت و شرمنده بودی سرت پایین بود ..بخاطر هیت هایی که به فلیکس میدادن مجبور بودی ..پس گفتی
«اره»
نفس عمیقی کشید
«..ب..باشه..اشکالی..اشکالی نداره»
سرش رو بالا میاره و با التماس بهت نگاه میکنه
«و..ولی میتونیم ب...باز هم..د..در ت..تماس ب..باشیم؟؟»
«نه فلیس نمیشه....خدافظ»
از در رفتی بیرون و اون رو شکسته تنها گذاشتی
----------
سونگمین:« فکر کردی اب خوردنه؟؟؟»
سرش رو پایین میندازه
«نه نه نه...بهت اجازه نمیدم از این در بری بیرون»
سمت در میره و قفلش میکنه ...
-----------
جونگین:«تک خنده عصبی میکنه..برای اولین بار بود که عصبانیتش رو دیدی
«مشتاقم ببینم چطوری میخوای ترکم کنی»
"هانورا"
بنگچان:«اینقدر احساسات من برات هیچن؟؟
یعنی...یعنی اصلا اهمیتی به گذشته نمیدی؟؟من برات یک بازی یا چمیدونم..سرگرمیی چیزی بودم؟؟»
--------
مینهو:« بعد از اینکه اینو بهش.گفتی میخواستی از خونه بری که دستت رو گرفت..
«این درخواست توعه...باشه..ولی من باهاش موافقت نکردم»
------------
چانگبین:« دعوای شدیدی میکنید ..میخواستی از پیشش بری که با.تمام خشم دستت رو.میگیره و می کوبونتت به دیوار
«بزدل نباش حرفت رو بزن ..چیکار کردم که میخوای اینطوری...با گستاخی تمام ولم کنی؟؟»
--------
هیونجین:« صبر کن...فکر کردی میذارم به این سادگی ها ولم کنی؟؟»
«منظورت چیه؟»
بهت نزدیک میشه ..به.شکلی که وقتی حرف میزن لبهاش به لب هات برخورد میکنن
«مگه یادت رفته؟؟»
نفس های داغش رو تو صورتت خالی میکنه و با پشت دستش صورتت رو نوازش میکنه
«یادت رفته که...من چند نفر رو از این دنیا محو کردم که فقط تورو داشته باشم...نمیذارم به این سادگی ولم کنی»
-----------
جیسونگ:« روی مبل خودش رو.پرتاب میکنه و یکی از پاهاش رو روی لبه مبل میذاره
«اوکی...سعیت رو بکن..ببینم موفق میشی از این در بری بیرون..»
نفس عمیقی میکشه و سرش رو پایین میندازه
«تا اون موقع......منم تماشات میکنم»
سرش رو بالا میاره و خنثی نگاهت میکنه
----------
فلیکس:« سعی میکنه بغضش رو نگه داره ...ولی لرزش دست هاش اجازه.نمیدن و گریش میگیره
همینطور که اروم و بیصدا.اشک.میریزه شروع به صحبت باهات میکنه
«ه..هر ط..طور راحتی...ا..این تصمیم..ا..اخرته؟؟»
ناراحت و شرمنده بودی سرت پایین بود ..بخاطر هیت هایی که به فلیکس میدادن مجبور بودی ..پس گفتی
«اره»
نفس عمیقی کشید
«..ب..باشه..اشکالی..اشکالی نداره»
سرش رو بالا میاره و با التماس بهت نگاه میکنه
«و..ولی میتونیم ب...باز هم..د..در ت..تماس ب..باشیم؟؟»
«نه فلیس نمیشه....خدافظ»
از در رفتی بیرون و اون رو شکسته تنها گذاشتی
----------
سونگمین:« فکر کردی اب خوردنه؟؟؟»
سرش رو پایین میندازه
«نه نه نه...بهت اجازه نمیدم از این در بری بیرون»
سمت در میره و قفلش میکنه ...
-----------
جونگین:«تک خنده عصبی میکنه..برای اولین بار بود که عصبانیتش رو دیدی
«مشتاقم ببینم چطوری میخوای ترکم کنی»
"هانورا"
۱۱.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.