من که در محفل تنهایی تو جا نشدم

.......

من که در محفل تنهایی تو جا نشدم
پس درب های دو چشمت گم وپیدا نشدم

من که در اتش رویای تو پروانه شدم
در گذرگاه تبانی پست و بیگانه شدم

من که در حسرت دیدار تو بیمار شدم
جان به لب خون به جگر ،خوار شدم

این مرا بس تو فقط شادی کن
گر غمگینی ز من هم کمکی یادی کن....
دیدگاه ها (۱۲)

....به اشک دو چشمان نازت، قسمبه احساس پاک و نمازت، قسمبه دری...

.......درخت‌ها همه عریان شدند، آبان شدو باد آمد و باران گرفت...

......دیده بارانی و دل کرده هوایت چه کنم؟تو نبودی و ز غم پر ...

......این خزانم را نبین من هم بهاری داشتم با تمام بی کسی ها...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط