پارت سی و یک
پارت سی و یک
در زدم و وارد شدم
♡بله...کارم داشتید؟
☆این چه وضعشه؟ بیا تو ببینم
اومدم تو و در هم بستم و نشستم روی مبل رو به روش
♡بله؟
☆چرا اینجوری حرف میزنی؟
♡اذیتتون میکنم؟
☆انقدر رسمی نباش
♡باشه.....چیکارم داشتی؟
☆کارت تا اینجا خوب بود
♡اما اونا فرار کردن
☆ولی بهم گفتن تو همشونو گیر انداختی و حتی ممکن بود کَر بشی
♡اره...درسته
☆حالا که خودتو بهم ثابت کردی برات یه پیشنهاد دارم...البته هر وقت که بهت گفتم عملیش میکنی...فعلا نباید دور و برشون باشی
♡باشه ولی....اون پیشنهاد چیه؟
☆اون روز چاقو رو گردن کی بود؟
♡خب...جیمین
☆پس از این به بعد هدف اصلیمون جیمینه
♡چرا؟
☆چون حالا که چاقوت رو گردن جیمین بود بهتره روش متمرکز بشیم و تمام دار و ندارش رو بگیریم
♡باشه ولی رَوِشت چیه؟
☆تو قراره بعد ها دوباره باهاش یه قرار ملاقات بزاری و وسوسش کنی...میفهمی منظورمو؟
♡یـ...ینی...منظورت اینه که...
☆اره اره
♡چرا خودت اینکارو انجام نمیدی؟
☆میخوای من انجام بدم؟
♡فقط سواله
☆ولی این انگار درخواسته
♡نـ..نه
☆اگه واقعا فکر کردی میترسم پس بهتره خفه شی و ببینی که چیکار میکنم
♡مـ...منظورم این نبود
☆خفه شو و یاد بگیر
سوجون مشروبش رو سر کشید و بلند شد از اتاق رفت بیرون و باز هم ریوجین تو فکر خودش گم و گور شد
واقعا میخواست چیکار کنه؟...میخواست.... اره؟ وای نه نه نه!!
ویو دیان
/بیا دیگههههههه
-لعنت بهتون....دارم میاااام
بچه ها تو وَن منتظر یونگی بودن و یونگی هم داشت با ساکش میومد سمت ماشین.
-دلم میخواد پارتون کنم
&باشه ولی بزار بعد سفر
-تو یه کی خفه
طبق معمول کای و یوگیوم جلو بودن و کای رانندگی میکرد...یا خدا...حالا مهم نی، تهیونگ و کوک هم که اصن نیازی به گفتن نی. من و جیمین هم کنار هم نشسته بودیم و یونگوک و دیان و فابیان هم رو اون صندلی چهار نفره های اخر نشسته بودن.
-حالا کدوم گوری میریم خبر مرگمون؟
؛ اگه تو انقدر نفرین نکنی سالم میرسیم.
-باشه حالا کجا میریمممم؟
؛ میخواییم بریم یه جایی مثل جنگل
-مثل جنگل؟
؛ اره، سرسبزه بزرگه و قشنگه اما جنگل نیست
-دشت؟
؛ نه....هیچکدوم نیست اما قشنگه
-یاخدا
سرمو به صندلی تکیه دادم که.....
+یونگی...؟ *اروم و بی حال*
-هوم...؟
+میشه سرمو بزارم رو شونت؟
-حالت خوبه؟
+اره فقط خوابم میاد میاد.... *همونجوری*
-خب سرتو بزار رو شیشه
+شیشه تکون میخوره خب.....اصن نمیخوام، ولش کن
خیلی کیوت قهر کرد و سرشو به پشتش تکیه داد...میدونستم گردنش درد میگیره اونطوری پس با دستم سرشو گذاشتم رو شونم
-خیله خب بخواب
+مرسی شوگولی
-چی؟!
+هه *خنده* شوگولی
-چون بی حالی بهت رحم میکنم...وگرنه میتونم همینجا کبودت کنم *از نقطه به بعد در گوشش بود*
+عههه
-شوخی کردم بابا هه هه *خنده*
+مرگ *لبخند*
نظرررر؟ ❤
در زدم و وارد شدم
♡بله...کارم داشتید؟
☆این چه وضعشه؟ بیا تو ببینم
اومدم تو و در هم بستم و نشستم روی مبل رو به روش
♡بله؟
☆چرا اینجوری حرف میزنی؟
♡اذیتتون میکنم؟
☆انقدر رسمی نباش
♡باشه.....چیکارم داشتی؟
☆کارت تا اینجا خوب بود
♡اما اونا فرار کردن
☆ولی بهم گفتن تو همشونو گیر انداختی و حتی ممکن بود کَر بشی
♡اره...درسته
☆حالا که خودتو بهم ثابت کردی برات یه پیشنهاد دارم...البته هر وقت که بهت گفتم عملیش میکنی...فعلا نباید دور و برشون باشی
♡باشه ولی....اون پیشنهاد چیه؟
☆اون روز چاقو رو گردن کی بود؟
♡خب...جیمین
☆پس از این به بعد هدف اصلیمون جیمینه
♡چرا؟
☆چون حالا که چاقوت رو گردن جیمین بود بهتره روش متمرکز بشیم و تمام دار و ندارش رو بگیریم
♡باشه ولی رَوِشت چیه؟
☆تو قراره بعد ها دوباره باهاش یه قرار ملاقات بزاری و وسوسش کنی...میفهمی منظورمو؟
♡یـ...ینی...منظورت اینه که...
☆اره اره
♡چرا خودت اینکارو انجام نمیدی؟
☆میخوای من انجام بدم؟
♡فقط سواله
☆ولی این انگار درخواسته
♡نـ..نه
☆اگه واقعا فکر کردی میترسم پس بهتره خفه شی و ببینی که چیکار میکنم
♡مـ...منظورم این نبود
☆خفه شو و یاد بگیر
سوجون مشروبش رو سر کشید و بلند شد از اتاق رفت بیرون و باز هم ریوجین تو فکر خودش گم و گور شد
واقعا میخواست چیکار کنه؟...میخواست.... اره؟ وای نه نه نه!!
ویو دیان
/بیا دیگههههههه
-لعنت بهتون....دارم میاااام
بچه ها تو وَن منتظر یونگی بودن و یونگی هم داشت با ساکش میومد سمت ماشین.
-دلم میخواد پارتون کنم
&باشه ولی بزار بعد سفر
-تو یه کی خفه
طبق معمول کای و یوگیوم جلو بودن و کای رانندگی میکرد...یا خدا...حالا مهم نی، تهیونگ و کوک هم که اصن نیازی به گفتن نی. من و جیمین هم کنار هم نشسته بودیم و یونگوک و دیان و فابیان هم رو اون صندلی چهار نفره های اخر نشسته بودن.
-حالا کدوم گوری میریم خبر مرگمون؟
؛ اگه تو انقدر نفرین نکنی سالم میرسیم.
-باشه حالا کجا میریمممم؟
؛ میخواییم بریم یه جایی مثل جنگل
-مثل جنگل؟
؛ اره، سرسبزه بزرگه و قشنگه اما جنگل نیست
-دشت؟
؛ نه....هیچکدوم نیست اما قشنگه
-یاخدا
سرمو به صندلی تکیه دادم که.....
+یونگی...؟ *اروم و بی حال*
-هوم...؟
+میشه سرمو بزارم رو شونت؟
-حالت خوبه؟
+اره فقط خوابم میاد میاد.... *همونجوری*
-خب سرتو بزار رو شیشه
+شیشه تکون میخوره خب.....اصن نمیخوام، ولش کن
خیلی کیوت قهر کرد و سرشو به پشتش تکیه داد...میدونستم گردنش درد میگیره اونطوری پس با دستم سرشو گذاشتم رو شونم
-خیله خب بخواب
+مرسی شوگولی
-چی؟!
+هه *خنده* شوگولی
-چون بی حالی بهت رحم میکنم...وگرنه میتونم همینجا کبودت کنم *از نقطه به بعد در گوشش بود*
+عههه
-شوخی کردم بابا هه هه *خنده*
+مرگ *لبخند*
نظرررر؟ ❤
۶.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.