Part26(همه چیز اتفاقی بود)
سه ماه بعد......
روز به روز به موفقیت اعضا اضافه میشد و هر روز هم محبوب تر میشدن و آرمی هایی بودن که تا پای جون از اعضا حمایت میکردن و اعضایی که از ته قلبشون آرمی ها رو دوست داشتن.....امروز روز استراحتشون بود و تعطیل بودن.پس به پیشنهاد جین قرار بود هوسوک و جونگ کوک و هیون جو امروز ناهار مهمون اعضا باشن.....
هوسوک:الو...جونگ کوک من پایینم زود بیاین...
جونگ کوک:الو...من آماده ام.این هیون جو هنوز آماده نشده...سه ساعته منتظرشم....
هوسوک:ای خدا...هنوز هم همون دختره.یادمه همیشه دیر آماده میشد...
هیون جو:بریم...دارین پشت سر من غیبت میکنین ها...دارم براتون...
و گوشی رو قطع کردن و رفتن پایین....سوار ماشین شدن و راه افتادن....
(صدای زنگ در).
جیمین:تهیونگا در رو باز کن
تهیونگ:چرا من؟!خودت باز کن...به من چه...
یونگی:شما دوتا همش دعوا دارین..نرین اصلا...
و خودش در رو باز کرد....امروز از صبح جین و یونگی شده بودن سر آشپز و نامجون و تهیونگ و جیمین هم با تلویزیون سرگرم بودن...و همینطور مسخره کردن هیونگاشون...بگذریم اومدن داخل و نشستن روی کاناپه توی اتاق نشیمن.....چن دقیقه بعد اومدن ناهار بخورن....
جونگ کوک:بابت غذا ممنون...
جین:خواهش...
و هیون جو تا بوی یکی از غذا ها به دماغش خورد .سریع دستش رو جلوی دهنش گرفت و رفت سمت دستشویی...جونگ کوک رفت ببینه چی شده....که هوسوک یه لبخند زد...
جونگ کوک:خوبی؟!چت شد؟!
هوسوک:فک کنم خبراییه...مبارکه خواهر کوچولو...
جونگ کوک:ای جان....
هیون جو:بسه دیگه...من مطمئنم الان باردارم...
جونگ کوک:اوو..مبارکه...
و اعضا شوکه به این سه تا نگاه میکردن.....طبق معمول جیمین منحرف یه چیزی به تهیونگ گفت و زدن زیر خنده....
نامجون:تبریک....
و اونا هم تبریک گفتن...و بعد از ناهار خداحافظی کردن و رفتن......
ادامه دارد.....
روز به روز به موفقیت اعضا اضافه میشد و هر روز هم محبوب تر میشدن و آرمی هایی بودن که تا پای جون از اعضا حمایت میکردن و اعضایی که از ته قلبشون آرمی ها رو دوست داشتن.....امروز روز استراحتشون بود و تعطیل بودن.پس به پیشنهاد جین قرار بود هوسوک و جونگ کوک و هیون جو امروز ناهار مهمون اعضا باشن.....
هوسوک:الو...جونگ کوک من پایینم زود بیاین...
جونگ کوک:الو...من آماده ام.این هیون جو هنوز آماده نشده...سه ساعته منتظرشم....
هوسوک:ای خدا...هنوز هم همون دختره.یادمه همیشه دیر آماده میشد...
هیون جو:بریم...دارین پشت سر من غیبت میکنین ها...دارم براتون...
و گوشی رو قطع کردن و رفتن پایین....سوار ماشین شدن و راه افتادن....
(صدای زنگ در).
جیمین:تهیونگا در رو باز کن
تهیونگ:چرا من؟!خودت باز کن...به من چه...
یونگی:شما دوتا همش دعوا دارین..نرین اصلا...
و خودش در رو باز کرد....امروز از صبح جین و یونگی شده بودن سر آشپز و نامجون و تهیونگ و جیمین هم با تلویزیون سرگرم بودن...و همینطور مسخره کردن هیونگاشون...بگذریم اومدن داخل و نشستن روی کاناپه توی اتاق نشیمن.....چن دقیقه بعد اومدن ناهار بخورن....
جونگ کوک:بابت غذا ممنون...
جین:خواهش...
و هیون جو تا بوی یکی از غذا ها به دماغش خورد .سریع دستش رو جلوی دهنش گرفت و رفت سمت دستشویی...جونگ کوک رفت ببینه چی شده....که هوسوک یه لبخند زد...
جونگ کوک:خوبی؟!چت شد؟!
هوسوک:فک کنم خبراییه...مبارکه خواهر کوچولو...
جونگ کوک:ای جان....
هیون جو:بسه دیگه...من مطمئنم الان باردارم...
جونگ کوک:اوو..مبارکه...
و اعضا شوکه به این سه تا نگاه میکردن.....طبق معمول جیمین منحرف یه چیزی به تهیونگ گفت و زدن زیر خنده....
نامجون:تبریک....
و اونا هم تبریک گفتن...و بعد از ناهار خداحافظی کردن و رفتن......
ادامه دارد.....
۱.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.