Part25(همه چیز اتفاقی بود).
نامجون:فک کنم دیگه ما بریم....چون هم کار دلریم و هم خواستیم بیایم ملاقات.
جین:هوم...آره
جونگ کوک:ممنون که اومدین.
هیون جو:با اون برنامه کاری همین که اوندین ملاقات از هر ۵ تاتون ممنونم...
یونگی:کاری نکردیم که...
جیمین:بریم ؟!
و تهیونگ کوک رو بغل کرد و رفتن......
هیون جو:الان خفت میکنم....
جونگ کوک:عه...چرا...
هیون جو:جلو اونا بحث میکنی با من؟!
جونگ کوک:تو استراحت کن...برات خوب نیست حرص بخوری...
هوسوک:نگاشون کن...۲۸ سالشونه ولی عین بچه دوساله ها دارن دعوا و جر و بحث میکنن با هم...
هیون جو:یااا...اوپا
هوسوک:چیه خب...دروغ میگم؟!
جونگ کوک:نه....
و هر سه تا خندیدن.....فردا هیون جو و جونگ کوک مجدد رفتن و هیون جو آزمایش داد تا ببینن اون بچه هنوز زنده است یا نه....وقتی نتیجه اش رو گرفتن جونگ کوک سریع شروع کرد دیدن نتیجه اش....
هیون جو:الان بچمون زنده است؟!
جونگ کوک:صبر کن یه لحظه....
هیون جو:اوکی
جونگ کوک یهو بغضش گرفت و اشکاش جاری شد...
هیون جو:چی...چی شد....
جونگ کوک:تو...نتونستی اون بچه رو نگه داری....و بخاطر اون ضربه شدید شاید دیگه نتونی بچه دار بشی.
و هیون جو هم از این حرف خیلی ناراحت شد و اشکای اونم ناخواسته دراومد.....
جونگ کوک بغلش کرد و سعی کرد با اون حال خودش دلداریش بده...
جونگ کوک:ببین..شاید دیگه نتونم بابا بشم....ولی الان تو کنارمی...من تو رو دارم...این برام بسه...
هیون جو:......شاید....منم از اینکه تو رو دارم خیلی خوشحالم...از ته قلبم....
جونگ کوک:پس بهش فکر نکن دیگه.....
هیون جو:اوم...تلاش میکنم....
و به هوسوک هم خبر دادن.....حالا بعد گذشت چند هفته به حالت عادی برگشتن.....و الان چهار ماه از اون اتفاق میگذشت.....ولی اونا سخت به کارشون چسبیده بودن و این ماه هم گروه کامبک جدید داشت...و کلن هیون جو در کمپانی در رفت و آمد بود.تو این مدت دیگه هوسوک و جونگ کوک هم وقت اضافه برای کار تو کلینیک نداشتن...پس از اونجا رفتن و الان فقط تو بیمارستان کار میکردن...
و به تازگی خبر رسیده بود که یوجین هم دستگیر شده و محکوم شده...پس خیالشون راحت شده بود....
حالا میتونستن یه نفس راحت بکشن....😂😐
ادامه دارد....
جین:هوم...آره
جونگ کوک:ممنون که اومدین.
هیون جو:با اون برنامه کاری همین که اوندین ملاقات از هر ۵ تاتون ممنونم...
یونگی:کاری نکردیم که...
جیمین:بریم ؟!
و تهیونگ کوک رو بغل کرد و رفتن......
هیون جو:الان خفت میکنم....
جونگ کوک:عه...چرا...
هیون جو:جلو اونا بحث میکنی با من؟!
جونگ کوک:تو استراحت کن...برات خوب نیست حرص بخوری...
هوسوک:نگاشون کن...۲۸ سالشونه ولی عین بچه دوساله ها دارن دعوا و جر و بحث میکنن با هم...
هیون جو:یااا...اوپا
هوسوک:چیه خب...دروغ میگم؟!
جونگ کوک:نه....
و هر سه تا خندیدن.....فردا هیون جو و جونگ کوک مجدد رفتن و هیون جو آزمایش داد تا ببینن اون بچه هنوز زنده است یا نه....وقتی نتیجه اش رو گرفتن جونگ کوک سریع شروع کرد دیدن نتیجه اش....
هیون جو:الان بچمون زنده است؟!
جونگ کوک:صبر کن یه لحظه....
هیون جو:اوکی
جونگ کوک یهو بغضش گرفت و اشکاش جاری شد...
هیون جو:چی...چی شد....
جونگ کوک:تو...نتونستی اون بچه رو نگه داری....و بخاطر اون ضربه شدید شاید دیگه نتونی بچه دار بشی.
و هیون جو هم از این حرف خیلی ناراحت شد و اشکای اونم ناخواسته دراومد.....
جونگ کوک بغلش کرد و سعی کرد با اون حال خودش دلداریش بده...
جونگ کوک:ببین..شاید دیگه نتونم بابا بشم....ولی الان تو کنارمی...من تو رو دارم...این برام بسه...
هیون جو:......شاید....منم از اینکه تو رو دارم خیلی خوشحالم...از ته قلبم....
جونگ کوک:پس بهش فکر نکن دیگه.....
هیون جو:اوم...تلاش میکنم....
و به هوسوک هم خبر دادن.....حالا بعد گذشت چند هفته به حالت عادی برگشتن.....و الان چهار ماه از اون اتفاق میگذشت.....ولی اونا سخت به کارشون چسبیده بودن و این ماه هم گروه کامبک جدید داشت...و کلن هیون جو در کمپانی در رفت و آمد بود.تو این مدت دیگه هوسوک و جونگ کوک هم وقت اضافه برای کار تو کلینیک نداشتن...پس از اونجا رفتن و الان فقط تو بیمارستان کار میکردن...
و به تازگی خبر رسیده بود که یوجین هم دستگیر شده و محکوم شده...پس خیالشون راحت شده بود....
حالا میتونستن یه نفس راحت بکشن....😂😐
ادامه دارد....
۲.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.