رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۵۶
با باز شدن چشماش دست از نوازش صورتش برداشتم...باچشمای پف کردش از بالای مردمک چشماش نگام می کرد...لبخندرولباش اومد و گفت:
-اولین بارم بود انقدر خوب خوابیدم..
لبخندی زدم و به چشملش زل زدم حدود دوسعت بود که داشتم صورتشو نوازش میکردم و به تک تک اجزای صورتش خیره شده بودم و فکر میکردم که برای همه کسم و تکیه گاهم چیکار کنم..چطور لبخند جذابشو روی لباش بیارم...به همشون فکر کردم...و قرار اون روز بهترین روز مون باشع...
با قیافه ناراحتی بهم نگاه کردوگفت:
-من دلم میخواد سرم روی پات باشه..
لبخندی زدم وگفتم:باشع...
آدین:نوچ نمیشه پات درد میگیر البته گرفته حتما"
دورغ چرا اصلا پاهامو حس نمی کردم که بدونم گرفته یا نع
-نه آدین چیزی نیست..خوبم..
آدین بلند شد وپاهامو دراز کرد که پاهام درد گرفتن و هینی گفتم که آدین با ی ابروی بالا رفته و با قیافه حذابی گفت:
-هنوزم خوبی
سرمو به نشونه نه تکون دادم و سرمو پایین انداختم...یهو حس کردم دستی داره پاهامو ماساژ میده...بهش نگاه کردم با دقت داشت پاهامو ماساژ میداد...از درد ناخونامو تو پوستم فرو کردم و لبمو گاز گرفتم و چشمامو بستم...یهو دستی زیر چونم رفت و لبمو از دندونام آزاد کردو دستای مشت شدمو باز کرد و کف دستم که حای ناخون بود و قرمز شد بود رو بوسید و دستای بزرگشو به سمتم گرفت و گفت:
-رو این فشار بیار...
خواستم بگم نه که با تاکید گفت:نور
دستمای کوچیکمو روی دستاش گذاشتم...دستام در برابر دستای بزرگو پهنش هیچ بود...یهو به پاهام فشار زیادی اورد که محکم به دستش فشار اوردم که با خنده گفت:
-انقدر زور داری خانوم کوچولو..
موهامو پشت گوشم گذاشتم گفتم:
-نه چون دلم برات میسوزه فشار نمیدم.
آدین:نمی دونم چم شده دلم هی میخواد خطرناک بشم..
توکه میدوی خطرناک چیع؟
سرمو سریع به نشونه آره تکون دادم و خواستم بلند شم که با دستاشو سرمو گرفت و کشید سمت خودش وگفت:
-اوووم ...خوب آقا خطرناکه میخواد به خانوم کوچولو نشون بده چقدر خطرناکه...
اخم کردم و گفت:
-تو خطرناک نیستی تو آدین منی...
وای سوتی نه بازم سوتی دادم...دیدم آدین که با حرفم تو هپرت سر میکنه سدیه بلند شدم و از اتاق بیرون اومد...دستی به موهام کشیدم که دیدم وااای گیره موم حتما دست آدینِ...
ب سمت اتاق اشکان رفتم در زدم و با بفر مایدش وارد اتاق شدم...روی تخت نشسته بود و دستش لبتاب سفید apple بود ومشغول کار باهاش شد تا منو دید گفت:
-بهترین موقع اومدی بیا بیا...
رفتم کنار که وگفت:
-ببین کدونشو بهتره...بیتا۱۹ تهران داره تجربی میخونه البته با پارتی بازی باباش ایتاد دانشگاست میگم برم باهاش رفیق بشم بعد نمره های مفتی بگیرم...چطورع؟
سرمو تکون دادم گفتم:
-آره خوبه ولی مگه تو تجربی میخونی؟
-نوچ شیمی میخونم ولی میشه نمره رو گرفت..
-پس اینطوریع خوبه..عکسی نداری؟
اشکان با ناراحتی گفت:
-دارم لعنتی ولی...
با بالا اومدن عکس دهنم وا موند...دختر برنزه البته شاید زیادی تو افتاب سوخته بود آرایشش هم که دیگه بد بود شبیه دلقک شده بود و ی توپ رو دماغش کم بود...با حالت چندشی به اشکان نگاه کردم و گفتم:
-واسه نمره با این...
اشکان:نمیرزه نع...
-نع
اشکان:باشع پس بعدی...ریحانه ۱۸ تبریز دختر دکتر محمدی دکتر مغزو اعصاب خیلی خوشگله چشماش عسلیه موهای عسلی خیلی خوشگله ولی خوب ی مشکل داره اونم اینه ی زیگل بزرگ روی لبش داره...
قیافم تو هم جمع شدن وگفتم:
-ععع...اشکان ی درستو حسابی نداری...
اشکان:دارم البته خیلی دیوونه تازشم دختره کارخونه باباش زیر دستشه قیافشم متوسطه ولی...
-ولی چی؟
-خیلی چی؟
-چی؟
-خیلی؟
-داداش داره..
-واااای...
-آره وااای..
-میگم اشکان بیخیال حتما باید یکو داشته باشی..
اشکان:آره،ای زمونه من به کمبود دختر محتاجم...آهای دافا کجایین؟؟؟دقیقا کجایین؟؟کجایی شما بی من دقیقا کجایبن؟
واااااای اااااااا واااااااای وااااااای...میگم ی پا محسن چاوشی بودم نمی دونستما...
-آفرین چاوشی جان حالا وقت داین به من کمک کنین؟
-ععع خوب تو بگو چه عجب یادی از ما کردی
-اشکان تو پرتگاهی که آدین همیشه میره رو میدونی کجاست؟
اشکان:اره..برای چی میپرسی؟
-هی سوپرایز خوب براش دارم.
-اوووم..خوشم اومد بیا بشین برام تعریف کن ببینم.
بعد از حرف زدن و از اتاق بیرون اومدم ساعت ۳نیم بود سریع به اشکان pmدادم ک«نیم ساعت دیگه پایین منتظرتم»...
وارد اتاق شدم که دیدم آدین در حال درس خوندنه کنارش نشستم و دیدم تند تند داره ریاضی حال میکنه و تست میزنه.
با تعجب گفتم:
-وای خیلی خوبه
بهم نگاه کردو با لبخند گفت:
-به پای خانوم هنرمند و نقاشم که نمیرسم..
لبخند بزرگی زدم که ردیف دندونامو مشخص کرده بود گفتم:
-آدین..
-جان آدین..
-اگه ی کاری بگم انجام میدی برام؟
-معلومه تو حون بخواه آدین ن نمیاره.
-آدین میشه لباس مناسب بپوشی و ی جای ک
پارت۵۶
با باز شدن چشماش دست از نوازش صورتش برداشتم...باچشمای پف کردش از بالای مردمک چشماش نگام می کرد...لبخندرولباش اومد و گفت:
-اولین بارم بود انقدر خوب خوابیدم..
لبخندی زدم و به چشملش زل زدم حدود دوسعت بود که داشتم صورتشو نوازش میکردم و به تک تک اجزای صورتش خیره شده بودم و فکر میکردم که برای همه کسم و تکیه گاهم چیکار کنم..چطور لبخند جذابشو روی لباش بیارم...به همشون فکر کردم...و قرار اون روز بهترین روز مون باشع...
با قیافه ناراحتی بهم نگاه کردوگفت:
-من دلم میخواد سرم روی پات باشه..
لبخندی زدم وگفتم:باشع...
آدین:نوچ نمیشه پات درد میگیر البته گرفته حتما"
دورغ چرا اصلا پاهامو حس نمی کردم که بدونم گرفته یا نع
-نه آدین چیزی نیست..خوبم..
آدین بلند شد وپاهامو دراز کرد که پاهام درد گرفتن و هینی گفتم که آدین با ی ابروی بالا رفته و با قیافه حذابی گفت:
-هنوزم خوبی
سرمو به نشونه نه تکون دادم و سرمو پایین انداختم...یهو حس کردم دستی داره پاهامو ماساژ میده...بهش نگاه کردم با دقت داشت پاهامو ماساژ میداد...از درد ناخونامو تو پوستم فرو کردم و لبمو گاز گرفتم و چشمامو بستم...یهو دستی زیر چونم رفت و لبمو از دندونام آزاد کردو دستای مشت شدمو باز کرد و کف دستم که حای ناخون بود و قرمز شد بود رو بوسید و دستای بزرگشو به سمتم گرفت و گفت:
-رو این فشار بیار...
خواستم بگم نه که با تاکید گفت:نور
دستمای کوچیکمو روی دستاش گذاشتم...دستام در برابر دستای بزرگو پهنش هیچ بود...یهو به پاهام فشار زیادی اورد که محکم به دستش فشار اوردم که با خنده گفت:
-انقدر زور داری خانوم کوچولو..
موهامو پشت گوشم گذاشتم گفتم:
-نه چون دلم برات میسوزه فشار نمیدم.
آدین:نمی دونم چم شده دلم هی میخواد خطرناک بشم..
توکه میدوی خطرناک چیع؟
سرمو سریع به نشونه آره تکون دادم و خواستم بلند شم که با دستاشو سرمو گرفت و کشید سمت خودش وگفت:
-اوووم ...خوب آقا خطرناکه میخواد به خانوم کوچولو نشون بده چقدر خطرناکه...
اخم کردم و گفت:
-تو خطرناک نیستی تو آدین منی...
وای سوتی نه بازم سوتی دادم...دیدم آدین که با حرفم تو هپرت سر میکنه سدیه بلند شدم و از اتاق بیرون اومد...دستی به موهام کشیدم که دیدم وااای گیره موم حتما دست آدینِ...
ب سمت اتاق اشکان رفتم در زدم و با بفر مایدش وارد اتاق شدم...روی تخت نشسته بود و دستش لبتاب سفید apple بود ومشغول کار باهاش شد تا منو دید گفت:
-بهترین موقع اومدی بیا بیا...
رفتم کنار که وگفت:
-ببین کدونشو بهتره...بیتا۱۹ تهران داره تجربی میخونه البته با پارتی بازی باباش ایتاد دانشگاست میگم برم باهاش رفیق بشم بعد نمره های مفتی بگیرم...چطورع؟
سرمو تکون دادم گفتم:
-آره خوبه ولی مگه تو تجربی میخونی؟
-نوچ شیمی میخونم ولی میشه نمره رو گرفت..
-پس اینطوریع خوبه..عکسی نداری؟
اشکان با ناراحتی گفت:
-دارم لعنتی ولی...
با بالا اومدن عکس دهنم وا موند...دختر برنزه البته شاید زیادی تو افتاب سوخته بود آرایشش هم که دیگه بد بود شبیه دلقک شده بود و ی توپ رو دماغش کم بود...با حالت چندشی به اشکان نگاه کردم و گفتم:
-واسه نمره با این...
اشکان:نمیرزه نع...
-نع
اشکان:باشع پس بعدی...ریحانه ۱۸ تبریز دختر دکتر محمدی دکتر مغزو اعصاب خیلی خوشگله چشماش عسلیه موهای عسلی خیلی خوشگله ولی خوب ی مشکل داره اونم اینه ی زیگل بزرگ روی لبش داره...
قیافم تو هم جمع شدن وگفتم:
-ععع...اشکان ی درستو حسابی نداری...
اشکان:دارم البته خیلی دیوونه تازشم دختره کارخونه باباش زیر دستشه قیافشم متوسطه ولی...
-ولی چی؟
-خیلی چی؟
-چی؟
-خیلی؟
-داداش داره..
-واااای...
-آره وااای..
-میگم اشکان بیخیال حتما باید یکو داشته باشی..
اشکان:آره،ای زمونه من به کمبود دختر محتاجم...آهای دافا کجایین؟؟؟دقیقا کجایین؟؟کجایی شما بی من دقیقا کجایبن؟
واااااای اااااااا واااااااای وااااااای...میگم ی پا محسن چاوشی بودم نمی دونستما...
-آفرین چاوشی جان حالا وقت داین به من کمک کنین؟
-ععع خوب تو بگو چه عجب یادی از ما کردی
-اشکان تو پرتگاهی که آدین همیشه میره رو میدونی کجاست؟
اشکان:اره..برای چی میپرسی؟
-هی سوپرایز خوب براش دارم.
-اوووم..خوشم اومد بیا بشین برام تعریف کن ببینم.
بعد از حرف زدن و از اتاق بیرون اومدم ساعت ۳نیم بود سریع به اشکان pmدادم ک«نیم ساعت دیگه پایین منتظرتم»...
وارد اتاق شدم که دیدم آدین در حال درس خوندنه کنارش نشستم و دیدم تند تند داره ریاضی حال میکنه و تست میزنه.
با تعجب گفتم:
-وای خیلی خوبه
بهم نگاه کردو با لبخند گفت:
-به پای خانوم هنرمند و نقاشم که نمیرسم..
لبخند بزرگی زدم که ردیف دندونامو مشخص کرده بود گفتم:
-آدین..
-جان آدین..
-اگه ی کاری بگم انجام میدی برام؟
-معلومه تو حون بخواه آدین ن نمیاره.
-آدین میشه لباس مناسب بپوشی و ی جای ک
۳۹.۳k
۱۳ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.