رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۵۷
دستای لرزونشو روی گونم گذاشت وبا نگاه نگرانی بهم خیره شدو با من من گفت:
-ن..نور..چ..چی شده؟
لبخندی زدم و دستمو روی دستاش ک روی گونه هام بود گذاشتم وبه سمت لبام کشیدم دستاشو بوسیدم و آروم رها کردم و به پرتگاه نزدیک شدم...صدایی ازش نمی اومد انگار بد تعجب کرده بود...با صدای آرومم شروع کردم به گفتن:
-آدین..
به سمتم برگشت ولی نزاشت حرفی بزنم و سریع به سمتم اومد و بازوهامو گرفت و گفت:
-بگو..بگو تروخدا بگو دوسم داری... نور...همیشه کنارت میمونم تو غم و شادی..متمعن باش تکیه گاه خوبی میشم و هیچی برات کم نمیزارم...نور...منو به عنوان تکیه گاه همیشگیت انتخاب میکنی؟...
با چشمای به اشک نشسته نگاش کروم تو چشماش هزارن معنی جار میزد دستمو نوازش گونه میکشیدم و گفتم:
-تو پاداش کدوم کار خوبه منی آدین؟
سرشو روی پیشونیم قرار گرفت و نفس عمیقی کشیوگفت:
-تمام محبتم پیشکش چشمای معصومت نورم...
ی دستش دور کمرم حلقه شد و دست دیگش پشت گردنم قرار گرفت...چشمامو بستم...فاصله کمی بین صورتامون بود...نفسم تو صورتش پخش شد...چشماش باز بود و به تمام قسمتای صورتمو از نظر میگذروند...با همون حالت و صدای آروم و آرامش بخش گفتم:
-دوست دارم...به هفت آسمان...به قله های بلند...به خش خش برگ های پاییزی...به قطرات بارون...به روشنایی خورشید...به درخشیدگی ماه...به روشنایی روز و تاریکی شب
به ژرفای اقیانوس...به ستاره دور...به نسیم سحرخیز...
دوستــــــ دارم تکیهـــ گاهمـــــ
دیگه فاصله ای نبود...بجاش لبای داغی بود که منتظر چند کلمه در کنار هم که بشه «دوست دارم»...بجاش نوازش ها و حرکت های لبایی بود که خیلی موقع با حسرت هم دیده میشد...بجاش جدا شدن لبایی که بعد از دوست دارم دوباره بوسیده میشد...بجاش گزیدن لبای بود که دنیاش بود...بجاش داغ شدن قلب هایی بود که خواستنشان با اولین نگاه و ضربان شروع شد...بجاش بوسیدن جام های مستیش بود...
(یوهاهاها حال کردین دیگع بلاخره اجازه بوسه رو وارد کردم خخخ...#mahi)
پیشونیش روی پیشونیم قرار گرفت نفس های داغم به صورتش میخورد..دستای لرزونم روی شونه هاش بود...گونه هام داغ داغ شده بود...قلبم از نبض زیاد حس نمی کردم...صدای شادش اومد که خدا رو شکر میکرد و به پرتگاه، دنیا و خدا میگفت که دوسم داره...
-خدایا شکرت...آهای دنیا میدونی دوسم داره...بهم گفت دوسم داره...
دستمو روی دهنش گذاشتم و با خنده گفتم:
-هیس باشع آدین صدامونو میشنون...
با چشماش علامت داد که دستمو بردارم؛برداشتم که گفت:
-خب میخوام بفهمن دوسم دادی...نور تو عاشقم هستی؟
خنده ای کردم و با ابروهای بالا رفته گفتم:
-مگه دوست داشتم با عشق چه فرقی میکنه...
-خیلی فرق میکنه...
-خوب من فرقشو نمیدونم تو بگو..
اومد صورتشو بیاره جلو و ببوستم که سریع هر دو دستمو روی گونش گذاشتم وگفتم:
-آدین با داری خطرناک میشی
خنده ی بلندی کرد و محکم بغلم کرد و بلند فریاد زد و گفت:
-خدایا من این دختر از جونمم بیشتر دوست دارم...خدایا این دختر رو از من نگیر که میمیرم...
سرمو بلند کردم و اونم سرشو پایین اورد و با شیطنت گفت:
-ی بوس بدم؟
چشم غره ای بهش رفتم و سرمو اون سمتی خواستم کنم که سریع چونمو گرفت و بوسه با فشاری به لبای قرمز زد و گفت:
-خوب بلاخره این آقا خطرناکو سیراب کردی خانوم کوچولو...
تکونی خوردم که دستاش سفت تر کردوگفت:
-نوچ نمیشه...
-آدین ازیت نکن برنامه ها دارما...
-باشع ب نامه ها باشن برای امشب من الان کار دارم...
-آدین
-جان آدین جان آدین نه به اون موقع میخواستی آدین بگی زورت میومد نه الان...
-باشع پس دیگه نمیگم...
گونمو محکم بوسیدوگفت:
-من فدای ناز کردنای تو برم..
بزور ولم کرد که دستشو گرفتم و به سمت پرتگاه بردمونشستیم از تو کیفم جعبه ای بیرون اوردم و بهش دادم و گفتم:
-بازش کن...نع..نع..پشیمون شدم بازش نکن...
موهامو که تو صورتم در اثر باد پخش شده بود پشت گوشم گذاشت و گفت:
-هرچی تو بگی ولی دوست دارم اینجا بازش کنم میشه؟
سرمو به نشونه آره تکون دادم که بازش کرد...به چهرش نگاه کردم خیره به گردنبند نقره ای ماه شکل شد شبیه همون گردنبندی که اون روز کادو تولدم بود و من هیچ وقت اونو از گردنم در نیوردم...به سمتم برگشت و دستاش روی گونه هام قرار گرفت و پیشونیمو داغ کرد...عشق فقط به بوسیدن لباش نیست که بگی عشق،عشق به بوسه ی روی پیشونیه که بدون هیچ هوسی قرار میگیره و چه عشقو دوست داشتنی که توش جار نمیزنه...سرش آروم به سمت گردنم رفت و پلاک ماهی که برام گرفته بود رو بوسید و صدای زمزمه مانندش اومد که گفت:
-مرسی ماه من بابت صدایی که تو قلبم کاشتی و اسمی که توش هک کردی ممنونتم....
سرشو از گردنم بلند کرد و جعبه رو به سمتم داد،از همون جلو گردنبندو براش بستم و پلاکو بوسیدم و زیر لب زمرمه کردم:
-مرسی ماه من بابت تکیه گاهی
پارت۵۷
دستای لرزونشو روی گونم گذاشت وبا نگاه نگرانی بهم خیره شدو با من من گفت:
-ن..نور..چ..چی شده؟
لبخندی زدم و دستمو روی دستاش ک روی گونه هام بود گذاشتم وبه سمت لبام کشیدم دستاشو بوسیدم و آروم رها کردم و به پرتگاه نزدیک شدم...صدایی ازش نمی اومد انگار بد تعجب کرده بود...با صدای آرومم شروع کردم به گفتن:
-آدین..
به سمتم برگشت ولی نزاشت حرفی بزنم و سریع به سمتم اومد و بازوهامو گرفت و گفت:
-بگو..بگو تروخدا بگو دوسم داری... نور...همیشه کنارت میمونم تو غم و شادی..متمعن باش تکیه گاه خوبی میشم و هیچی برات کم نمیزارم...نور...منو به عنوان تکیه گاه همیشگیت انتخاب میکنی؟...
با چشمای به اشک نشسته نگاش کروم تو چشماش هزارن معنی جار میزد دستمو نوازش گونه میکشیدم و گفتم:
-تو پاداش کدوم کار خوبه منی آدین؟
سرشو روی پیشونیم قرار گرفت و نفس عمیقی کشیوگفت:
-تمام محبتم پیشکش چشمای معصومت نورم...
ی دستش دور کمرم حلقه شد و دست دیگش پشت گردنم قرار گرفت...چشمامو بستم...فاصله کمی بین صورتامون بود...نفسم تو صورتش پخش شد...چشماش باز بود و به تمام قسمتای صورتمو از نظر میگذروند...با همون حالت و صدای آروم و آرامش بخش گفتم:
-دوست دارم...به هفت آسمان...به قله های بلند...به خش خش برگ های پاییزی...به قطرات بارون...به روشنایی خورشید...به درخشیدگی ماه...به روشنایی روز و تاریکی شب
به ژرفای اقیانوس...به ستاره دور...به نسیم سحرخیز...
دوستــــــ دارم تکیهـــ گاهمـــــ
دیگه فاصله ای نبود...بجاش لبای داغی بود که منتظر چند کلمه در کنار هم که بشه «دوست دارم»...بجاش نوازش ها و حرکت های لبایی بود که خیلی موقع با حسرت هم دیده میشد...بجاش جدا شدن لبایی که بعد از دوست دارم دوباره بوسیده میشد...بجاش گزیدن لبای بود که دنیاش بود...بجاش داغ شدن قلب هایی بود که خواستنشان با اولین نگاه و ضربان شروع شد...بجاش بوسیدن جام های مستیش بود...
(یوهاهاها حال کردین دیگع بلاخره اجازه بوسه رو وارد کردم خخخ...#mahi)
پیشونیش روی پیشونیم قرار گرفت نفس های داغم به صورتش میخورد..دستای لرزونم روی شونه هاش بود...گونه هام داغ داغ شده بود...قلبم از نبض زیاد حس نمی کردم...صدای شادش اومد که خدا رو شکر میکرد و به پرتگاه، دنیا و خدا میگفت که دوسم داره...
-خدایا شکرت...آهای دنیا میدونی دوسم داره...بهم گفت دوسم داره...
دستمو روی دهنش گذاشتم و با خنده گفتم:
-هیس باشع آدین صدامونو میشنون...
با چشماش علامت داد که دستمو بردارم؛برداشتم که گفت:
-خب میخوام بفهمن دوسم دادی...نور تو عاشقم هستی؟
خنده ای کردم و با ابروهای بالا رفته گفتم:
-مگه دوست داشتم با عشق چه فرقی میکنه...
-خیلی فرق میکنه...
-خوب من فرقشو نمیدونم تو بگو..
اومد صورتشو بیاره جلو و ببوستم که سریع هر دو دستمو روی گونش گذاشتم وگفتم:
-آدین با داری خطرناک میشی
خنده ی بلندی کرد و محکم بغلم کرد و بلند فریاد زد و گفت:
-خدایا من این دختر از جونمم بیشتر دوست دارم...خدایا این دختر رو از من نگیر که میمیرم...
سرمو بلند کردم و اونم سرشو پایین اورد و با شیطنت گفت:
-ی بوس بدم؟
چشم غره ای بهش رفتم و سرمو اون سمتی خواستم کنم که سریع چونمو گرفت و بوسه با فشاری به لبای قرمز زد و گفت:
-خوب بلاخره این آقا خطرناکو سیراب کردی خانوم کوچولو...
تکونی خوردم که دستاش سفت تر کردوگفت:
-نوچ نمیشه...
-آدین ازیت نکن برنامه ها دارما...
-باشع ب نامه ها باشن برای امشب من الان کار دارم...
-آدین
-جان آدین جان آدین نه به اون موقع میخواستی آدین بگی زورت میومد نه الان...
-باشع پس دیگه نمیگم...
گونمو محکم بوسیدوگفت:
-من فدای ناز کردنای تو برم..
بزور ولم کرد که دستشو گرفتم و به سمت پرتگاه بردمونشستیم از تو کیفم جعبه ای بیرون اوردم و بهش دادم و گفتم:
-بازش کن...نع..نع..پشیمون شدم بازش نکن...
موهامو که تو صورتم در اثر باد پخش شده بود پشت گوشم گذاشت و گفت:
-هرچی تو بگی ولی دوست دارم اینجا بازش کنم میشه؟
سرمو به نشونه آره تکون دادم که بازش کرد...به چهرش نگاه کردم خیره به گردنبند نقره ای ماه شکل شد شبیه همون گردنبندی که اون روز کادو تولدم بود و من هیچ وقت اونو از گردنم در نیوردم...به سمتم برگشت و دستاش روی گونه هام قرار گرفت و پیشونیمو داغ کرد...عشق فقط به بوسیدن لباش نیست که بگی عشق،عشق به بوسه ی روی پیشونیه که بدون هیچ هوسی قرار میگیره و چه عشقو دوست داشتنی که توش جار نمیزنه...سرش آروم به سمت گردنم رفت و پلاک ماهی که برام گرفته بود رو بوسید و صدای زمزمه مانندش اومد که گفت:
-مرسی ماه من بابت صدایی که تو قلبم کاشتی و اسمی که توش هک کردی ممنونتم....
سرشو از گردنم بلند کرد و جعبه رو به سمتم داد،از همون جلو گردنبندو براش بستم و پلاکو بوسیدم و زیر لب زمرمه کردم:
-مرسی ماه من بابت تکیه گاهی
۴۷.۶k
۱۴ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.