🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت320
#جلد_دوم
به سمت راحیل رفتم ازش خواهش کردم تا مونس به خونه ببره موندنش اینجا اصلاً درست نبود دختر بیچاره ام آواره شده بود راحیل نمیخواست از آیلین جدا بشه اما به ناچار به خاطر مونس قبول کرد ورفت
کنار دیوار روی صندلی نشستم و منتظر شدم منتظر بیدار شدن تنها کسی که عشق و بهم یاد داده بود و بی منت همیشه بهم محبت میکرد
از تمام خطاهام گذشته بود و همیشه کنارم مونده بود حتی وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیم و مرتکب می شدم این زن برای من همون طور که گفتم عشق نبود تمام زندگی بود تنها کسی بود که داشتم و درکم میکرد
انقدر بلاهای بزرگ و کوچک سرمون اومده بود کا باور اینکه به آرامش رسیدیم برام سخت باشه
تا افتاب بالا بزنه پلک روی هم نذاشتم استرس، خوشحالی و ناراحتی هزاران حس ضد و نقیض توی وجودم زبانه میکشید
دروغ چرا حتی به کیمیا فکر کردم کیمیایی که وقتی باهاش عاشقی میکردم یه دختربچه صاف و ساده بود اما زندگی و زمان همه چیز رو تغییر میدن از اون دختر صاف و ساده یه دختر خودخواه با قلبی پر از کینه و نفرت و با عشقی که حتی من اسمشو عشق نمی ذاشتم ساخته بود
از اینکه از دنیا رفته بود ناراحت و دلگیر بودم درسته خیلی بلاها سرمون آورده بود اما هیچ وقت نمی خواستم عاقبتش اینطوری بشه اما وقتی به ایلین فکر میکردم که چطور تنهایی توی اون خونه از کیمیا ترسیده و چطور وحشت کرده بوده با تمام وجودم عصبی میشدم
می دونستم آیلین که به هوش بیاد اولین چیزی که میپرسه اولین سوالی که از من داره راجع به پسرمونه پس قبل از این که به بخش منتقلش کنن به سمت بخش نوزادان رفتم باید پسرمونو میدیدم تا وقتی ایلین از من میپرسه بی جواب نمونم
نمی خواستم فکر کنه این بچه برای من اهمیتی نداره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت320
#جلد_دوم
به سمت راحیل رفتم ازش خواهش کردم تا مونس به خونه ببره موندنش اینجا اصلاً درست نبود دختر بیچاره ام آواره شده بود راحیل نمیخواست از آیلین جدا بشه اما به ناچار به خاطر مونس قبول کرد ورفت
کنار دیوار روی صندلی نشستم و منتظر شدم منتظر بیدار شدن تنها کسی که عشق و بهم یاد داده بود و بی منت همیشه بهم محبت میکرد
از تمام خطاهام گذشته بود و همیشه کنارم مونده بود حتی وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیم و مرتکب می شدم این زن برای من همون طور که گفتم عشق نبود تمام زندگی بود تنها کسی بود که داشتم و درکم میکرد
انقدر بلاهای بزرگ و کوچک سرمون اومده بود کا باور اینکه به آرامش رسیدیم برام سخت باشه
تا افتاب بالا بزنه پلک روی هم نذاشتم استرس، خوشحالی و ناراحتی هزاران حس ضد و نقیض توی وجودم زبانه میکشید
دروغ چرا حتی به کیمیا فکر کردم کیمیایی که وقتی باهاش عاشقی میکردم یه دختربچه صاف و ساده بود اما زندگی و زمان همه چیز رو تغییر میدن از اون دختر صاف و ساده یه دختر خودخواه با قلبی پر از کینه و نفرت و با عشقی که حتی من اسمشو عشق نمی ذاشتم ساخته بود
از اینکه از دنیا رفته بود ناراحت و دلگیر بودم درسته خیلی بلاها سرمون آورده بود اما هیچ وقت نمی خواستم عاقبتش اینطوری بشه اما وقتی به ایلین فکر میکردم که چطور تنهایی توی اون خونه از کیمیا ترسیده و چطور وحشت کرده بوده با تمام وجودم عصبی میشدم
می دونستم آیلین که به هوش بیاد اولین چیزی که میپرسه اولین سوالی که از من داره راجع به پسرمونه پس قبل از این که به بخش منتقلش کنن به سمت بخش نوزادان رفتم باید پسرمونو میدیدم تا وقتی ایلین از من میپرسه بی جواب نمونم
نمی خواستم فکر کنه این بچه برای من اهمیتی نداره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۱k
۰۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.