خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت321
#جلد_دوم





بالاخره وقتی آیلین و به بخش منتقل کردن تونستم دستشو بگیرم و با خیال راحت کنارش باشم دکتر گفته بود حرف زدن براش اصلاً خوب نیست پس مجبور بود سکوت کنه
من حتی فقط با نگاه کرد بهش عمر دوباره می گرفتم چه فرقی می کرد الان حرف بزنه یا نه ؟
مهم این بود که با اون چشمای قشنگش بهم نگاه میکرد صندلی رو کشیده بودم و کنارش نشسته بودم و اون نگاهم می‌کرد بالاخره نتونست خودشو کنترل کنه وقتی پرستار از اتاق بیرون رفتم آهسته زمزمه کرد
_ کیمیا کجاست بچمون حالش خوبه؟

کمی خودمو بالاتر کشیدم روی پیشونیش را بوسه زدم و گفتم
پسرمون به دنیا اومده اما به خاطر اینکه یه ماه زودتر اومده و برای اومدن عجله داشته الان توی دستگاهه
وقتی حالت بهتر بشه میتونی ببینیش..

انگار باورش نمیشد دستمو تو دستش گرفت و نگران پرسید
_اهورا جان من حالش خوبه؟

انگشتم روی لبش گذاشتم و با اخم گفتم مگه دکترا بهت نگفتن نباید حرف بزنی ؟
بهم اعتماد نداری گفتم که حالش خوبه خیلی خوبه یه چیز دیگه
عین توعه کپی تو
انگار خود تویی
لبخند روی لبش نشست شادی و خوشحالی از چشماش می خونم دستشو روی شکمش گذاشت می دونستم الان داره ب چی فکر میکنه
الان داره به این فکر میکنه که یهویی صاحب دو تا بچه دیگه شده بود

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۴)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت322#جلد_دوم نمی خواستم از مردن کیمیا بهش...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت323#جلد_دوم به سمت آیلین چرخید و گفت_ خو...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت320#جلد_دوم به سمت راحیل رفتم ازش خواهش ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت319#جلد_دوم پس توی سکوت فقط بهش خیره مون...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۹چند دیقه طول کشید ولی بالاخره اومد...

راستی امروز معلم ریاضی مون گریه کرد 😐 پشمام ریخت اخه میدونید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط