پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
۱۳
آروم بهمون گفت. چ ورود با شکوهی بچه ها
و چشمگی به هردومون زد...
لبخندی زدیم و بهم نگاه کردیم...
همه ناراحت بودن نگاهمون به عکس پدربزرگ و مادربزرگ رفت...
غمی توی دلم نشست...پدر بزرگ و مادربزرگ همیشه مارو دوست داشتن و بهمون میگفتن نزارید کسی مانعتون بشه...
و حالا اونا رفته بودن...
اشکی از چشمم پایین افتاد
اما بلافاصله با انگشتای تهیونگ پاک شد...
آروم توی گوشم زمزمه کرد. نبینم بریزن...اونا جاشون خوبه مطمئن باش...
محکم بازوشو بغل کردم و اون هم سرشو تکیه داد به سرم...و عطرش...عطر مورد علاقه ی من پیچید توی دماغم...این عطر و این مرد...وایی دارم دیوونه میشم...
بعد از مراسم رفتیم سمت پارکینگ اونجا خانواده ی من و تهیونگ بودن...
سه هوا. پسرم کوک خوش اومدی عزیز مامان...
نگاه بی تفاوتی بهش انداختم...
اون من رو به دنیا آورد ولی بعدش منو کشت الان که دارم دوباره جون میگیرم...تحمل هیچکدومشون رو ندارم...
جونگ گوم(پدر کوک) این مسخره بازیا چیه شما دوتا راه انداختین دوبارههه...بعد این همه سال دوباره آبرومون رو بردیییید...پس چرا ما دوتا رو جدا کردییییم...
سه هوا جلوش رو گرفت و آروم گفت. عزیزم آروم باش پسرمون برگشته...
جونگ گوم. میخوام برنگرده باز اومده که منو جون به دل کنه...
ته یانگ(پدر تهیونگ) آروم باش جونگ گوممم حق نداری اینطوری باهاشون صحبت بکنییی
وصیت پدر و مادر رو که یادت نرفتههه هوووم؟
چ...چه وصیتی...
۱۳
آروم بهمون گفت. چ ورود با شکوهی بچه ها
و چشمگی به هردومون زد...
لبخندی زدیم و بهم نگاه کردیم...
همه ناراحت بودن نگاهمون به عکس پدربزرگ و مادربزرگ رفت...
غمی توی دلم نشست...پدر بزرگ و مادربزرگ همیشه مارو دوست داشتن و بهمون میگفتن نزارید کسی مانعتون بشه...
و حالا اونا رفته بودن...
اشکی از چشمم پایین افتاد
اما بلافاصله با انگشتای تهیونگ پاک شد...
آروم توی گوشم زمزمه کرد. نبینم بریزن...اونا جاشون خوبه مطمئن باش...
محکم بازوشو بغل کردم و اون هم سرشو تکیه داد به سرم...و عطرش...عطر مورد علاقه ی من پیچید توی دماغم...این عطر و این مرد...وایی دارم دیوونه میشم...
بعد از مراسم رفتیم سمت پارکینگ اونجا خانواده ی من و تهیونگ بودن...
سه هوا. پسرم کوک خوش اومدی عزیز مامان...
نگاه بی تفاوتی بهش انداختم...
اون من رو به دنیا آورد ولی بعدش منو کشت الان که دارم دوباره جون میگیرم...تحمل هیچکدومشون رو ندارم...
جونگ گوم(پدر کوک) این مسخره بازیا چیه شما دوتا راه انداختین دوبارههه...بعد این همه سال دوباره آبرومون رو بردیییید...پس چرا ما دوتا رو جدا کردییییم...
سه هوا جلوش رو گرفت و آروم گفت. عزیزم آروم باش پسرمون برگشته...
جونگ گوم. میخوام برنگرده باز اومده که منو جون به دل کنه...
ته یانگ(پدر تهیونگ) آروم باش جونگ گوممم حق نداری اینطوری باهاشون صحبت بکنییی
وصیت پدر و مادر رو که یادت نرفتههه هوووم؟
چ...چه وصیتی...
۲.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.