پایان نیافتنی
پایان نیافتنی
15
کوک
باورم نمیشد...یعنی همه چیز به همین خوبی پیش میره؟...
اما چرا هنوز قلبم آروم نگرفته؟
با تهیونگ سوار ماشین من شدیم...
تهیونگ همراه با دوستش اومده بود و ماشینی نداشت...
کمربند رو بستم و برگشتم سمت تهیونگ تا بگم بریم عمارت کی که دیدم با لبخند بهم خیره شده...
خجالت کشیدم و سرم افتاد پایین که صدای خنده ی بلندش پیچید توی فضای ماشین...
اومد نزدیک و گفت. دوباره پسر کوچولو شدییی...
و دوباره خندید مشتی توی سینش زدم و گفتم نامرد...
دوباره خندید و بعد اومد نزدیک گوشم و آروم گفت. قسم میخورم تو مال منی...و بعد لاله ی گوشم رو بوسید و جدا شد...
صدای خنده های ارامبخشش...
زمزمه هایی ک کنار گوشم میکنه و در آخر بوسه های اخرش من رو تا مرز جنون میبره...
15
کوک
باورم نمیشد...یعنی همه چیز به همین خوبی پیش میره؟...
اما چرا هنوز قلبم آروم نگرفته؟
با تهیونگ سوار ماشین من شدیم...
تهیونگ همراه با دوستش اومده بود و ماشینی نداشت...
کمربند رو بستم و برگشتم سمت تهیونگ تا بگم بریم عمارت کی که دیدم با لبخند بهم خیره شده...
خجالت کشیدم و سرم افتاد پایین که صدای خنده ی بلندش پیچید توی فضای ماشین...
اومد نزدیک و گفت. دوباره پسر کوچولو شدییی...
و دوباره خندید مشتی توی سینش زدم و گفتم نامرد...
دوباره خندید و بعد اومد نزدیک گوشم و آروم گفت. قسم میخورم تو مال منی...و بعد لاله ی گوشم رو بوسید و جدا شد...
صدای خنده های ارامبخشش...
زمزمه هایی ک کنار گوشم میکنه و در آخر بوسه های اخرش من رو تا مرز جنون میبره...
۳.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.