پارت بعد از کلی کلنجار رفتن با اران مین تا اجازه می
پارت 123 : بعد از کلی کلنجار رفتن با اران مین تا اجازه میده من رانندگی کنم .
تمام راه حرف های جانگ کوک توی ذهنم تکرار میشد .
دیگه بریدم . . . . !! پس من چی فکر کردی من حالم عالی و یک ذره غم ندارم .
اون دوتا مثل خرس خوابیدن . رسیدیم به شهر .
اران مین تا و انیکا رو گذاشتم خونه شون و رفتم خونم .
اوفففف چقدر خسته شدم .
رفتم لباسامو گذاشتم توی کمد و رفتم تو حال .
روی زمین بدون پتو و بالشت دراز کشیدم و فکر کردم به حرف های جانگ کوک ...
زیر چشمام میسوخت چشمامو بستم و کم کم گیج شدم و خوابیدم .
( جیهوپ )
تازه رسیده بودیم خونمون .
خیلی خسته روی تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد . خیلی سرد شده بود .
چشمامو باز کردم . ساعت و نگا کردم ساعت چهار بود .
سه ساعته خوابیدم .
هوا نیمه ابری شده بود و باد میوزید .
بلند شدم و یک لباس سفید پوشیدم و رفتم . جونگ کوک کلید نایکا رو داد بهم .
رفتم سمت ماشین .در ماشین و باز کردم و نشستم .
به سمت خونه نایکا رفتم .
رفتم بالا و کلید و برداشتم و درو باز کردم باهاش .
روی زمین خوابیده بود .
ساقه دستهاشو ضربدری روی هم گذاشته بود و سرشم روی دستش .
رفتم تو اتاقش و پتو رو اوردم و خیلی اروم روش انداختم . صدای اهنگی میومد .
به چشماش خیره شده بودم که چشاشو باز کرد و نگام کرد و با خوابالودگی گفت : گوشیم داره زنگ میخوره؟؟؟؟ .
بلند شدم و رفتم گوشیشو اوردم و دادم دستش .
( خودم )
رو زمین نشستم . چه خوابی رفتم .
گوشی رو داد دستم .
آاو ساعت کوک کرده بودم . چرا کوک کرده بودم .
بعد سلام کردن رفتم تو اشپزخونه که غذا درست کنم . من کنار بخاری خوابیده بودم و متوجه سرما نبودم .
( جیهوپ )
رفتم تو اتاقش یک شال زرشکی روشن داشت . اونو برداشتم و رفتم پیشش .
شالو روی گردنش گذاشتم که برگست و با تعجب منو نگا کرد .
دستام و روی شونه هاش گذاشتم و گفتم : حالت بهتره ....نایکا : ارع خیلی بهترم ..... واقعا اگه نمیومدم حال و هوام عوض نمیشد .
در گوش سمت راستس گفتم : پس خوب شد که به حرفم گوش دادی .
رفت عقب . حالش زیاد خوب نبود .
دستامو از روی شونه اش برداشتم و کمکش کردم که غذا رو درست کنیم .
خیلی لاغر شده بود . غذا خیلی کم خورد و رفت خوابید .
وقتی خوابش عمیق شد رفتم خونه و خوابیدم .
( خودم )
صبح بیدار شدم . امروز میخواستم برم ورزشگاه همیشگیم .
یک لباس سفید دکمه دار گشاد استین بلند پوشیدم با یک شلوار لی .
رفتم ورزشگاه . هنوز مثل قدیما بود و هیچ تغییری نکرده بود .
وقتی رفتم تو همه خوشحال و شاد و شیطون بودن . منشی گفت : سللااااام نایکا کجا بودی هیچ خبری ازت نبود گفتم : سلامم اره درگیر مشکلات زندگی اینجور چیزا بودم منشی : نایکا تو چقدر شیطونی کردی همه تورو میشناسم . خندیدم و رفتم تو ورزشگاه .
استادم و دیدم . من تمام ورزش های اینجا رو رفته بودم .
تمام راه حرف های جانگ کوک توی ذهنم تکرار میشد .
دیگه بریدم . . . . !! پس من چی فکر کردی من حالم عالی و یک ذره غم ندارم .
اون دوتا مثل خرس خوابیدن . رسیدیم به شهر .
اران مین تا و انیکا رو گذاشتم خونه شون و رفتم خونم .
اوفففف چقدر خسته شدم .
رفتم لباسامو گذاشتم توی کمد و رفتم تو حال .
روی زمین بدون پتو و بالشت دراز کشیدم و فکر کردم به حرف های جانگ کوک ...
زیر چشمام میسوخت چشمامو بستم و کم کم گیج شدم و خوابیدم .
( جیهوپ )
تازه رسیده بودیم خونمون .
خیلی خسته روی تخت دراز کشیدم و کم کم خوابم برد . خیلی سرد شده بود .
چشمامو باز کردم . ساعت و نگا کردم ساعت چهار بود .
سه ساعته خوابیدم .
هوا نیمه ابری شده بود و باد میوزید .
بلند شدم و یک لباس سفید پوشیدم و رفتم . جونگ کوک کلید نایکا رو داد بهم .
رفتم سمت ماشین .در ماشین و باز کردم و نشستم .
به سمت خونه نایکا رفتم .
رفتم بالا و کلید و برداشتم و درو باز کردم باهاش .
روی زمین خوابیده بود .
ساقه دستهاشو ضربدری روی هم گذاشته بود و سرشم روی دستش .
رفتم تو اتاقش و پتو رو اوردم و خیلی اروم روش انداختم . صدای اهنگی میومد .
به چشماش خیره شده بودم که چشاشو باز کرد و نگام کرد و با خوابالودگی گفت : گوشیم داره زنگ میخوره؟؟؟؟ .
بلند شدم و رفتم گوشیشو اوردم و دادم دستش .
( خودم )
رو زمین نشستم . چه خوابی رفتم .
گوشی رو داد دستم .
آاو ساعت کوک کرده بودم . چرا کوک کرده بودم .
بعد سلام کردن رفتم تو اشپزخونه که غذا درست کنم . من کنار بخاری خوابیده بودم و متوجه سرما نبودم .
( جیهوپ )
رفتم تو اتاقش یک شال زرشکی روشن داشت . اونو برداشتم و رفتم پیشش .
شالو روی گردنش گذاشتم که برگست و با تعجب منو نگا کرد .
دستام و روی شونه هاش گذاشتم و گفتم : حالت بهتره ....نایکا : ارع خیلی بهترم ..... واقعا اگه نمیومدم حال و هوام عوض نمیشد .
در گوش سمت راستس گفتم : پس خوب شد که به حرفم گوش دادی .
رفت عقب . حالش زیاد خوب نبود .
دستامو از روی شونه اش برداشتم و کمکش کردم که غذا رو درست کنیم .
خیلی لاغر شده بود . غذا خیلی کم خورد و رفت خوابید .
وقتی خوابش عمیق شد رفتم خونه و خوابیدم .
( خودم )
صبح بیدار شدم . امروز میخواستم برم ورزشگاه همیشگیم .
یک لباس سفید دکمه دار گشاد استین بلند پوشیدم با یک شلوار لی .
رفتم ورزشگاه . هنوز مثل قدیما بود و هیچ تغییری نکرده بود .
وقتی رفتم تو همه خوشحال و شاد و شیطون بودن . منشی گفت : سللااااام نایکا کجا بودی هیچ خبری ازت نبود گفتم : سلامم اره درگیر مشکلات زندگی اینجور چیزا بودم منشی : نایکا تو چقدر شیطونی کردی همه تورو میشناسم . خندیدم و رفتم تو ورزشگاه .
استادم و دیدم . من تمام ورزش های اینجا رو رفته بودم .
- ۱۰۱.۳k
- ۰۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط