بادیگارد شخصی
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝒕𝒘𝒐
مایکی بهم گفت که اول باید با اعضا آشنا بشم پس ارام از روی صندلی چرم مشکی راحتش قبل از اینکه بلند بشه با تلفن مشکی اش به شخصی زنگ زد و گفت که همه آماده باشن پایین...با حرکتی آهسته به سمت در رفت و در را باز کرد و منم بلند شدم رفتم دم در و نگاهی بهش کردم و اونم نگاهی بهم کرد و
مایکی:هوم؟!....
-ه.. هیچی بریم!! *کمی حول کردم ولی حالت جدی ام را حفظ کردم*
مایکی:بریم *سرد*
از پله های مشکی پایین اومدیم و افراد پایین ایستاده بودن و یه میز بزرگ با 10 صندلی مشکی... همجا مشکی و طوسیه و فقط یکم سفیده بابا چخبره این همه رنگ سیاه؟! 🗿
به هرحال باید تمرکز کنم
مایکی:همگی بشینید... *سرد*
همگی نشستن و منم ایستاده بودم و دیدم مایکی رفت روی صندلی بزرگتر نشست و به منم اشاره کرد بشینم، نشستم و منتظر موندم تا:
مایکی:خودتو معرفی کن
-خب من اِلنور سانتیاگو هستم.... *لعنتی استرس نگییرررر*
مردی که اول دیدمش لبخند چشم بسته ملیحی زد
ران:من که میشناسمت... من هایتانی رانم خوشبختم مادمازل جوان
-منم خوشبختم*آقامون جنتلمنه جنتلمنهههه*
مردی که کنار ران نشسته بود با جدیت و بی حالی عجیبی خودشو معرفی کرد
ریندو: هایتانی ریندو ام خوشبختم *بی حال و ارام*
پس برادر ران هایتانیه....
و یه مرد مو صورتی بود که لبخند سادیسمی بر لب داشت و کمی خون روی صورتش بود و بعد یه لبخند جذابی زد
سانزو:خوشبختم تازه کار سانزو هاروچیو هستم
-خ.. خوشبختم سانزو
و در آخر یه پسر مو کوتاه مو مشکی با یه زخم روی صورتش بود
کاکو چو:کاکوچو هیتو ام....
-خوشبختم
مایکی:خب حالا که آشنا شدی باید قوانین هم بدونی.... *سرد*مهم ترین قانون اینکه*کمی ترسناک و سرد*به بانتن خیانت نکنی جاسوسی نکنی برای دشمن کار نکنی
-م.. میدونم.. یعنی باشه باشه*حول نکننننننن*
بعد معرفی ها یکم حرف زدیم و فهمیدم اونقدر ها هم بد نیست البته شاید....
مایکی توی اتاقش نشسته بود و بیرون نمیومد... یعنی این همون مایکیه؟! ممکنه؟!
مایکی بهم گفت که اول باید با اعضا آشنا بشم پس ارام از روی صندلی چرم مشکی راحتش قبل از اینکه بلند بشه با تلفن مشکی اش به شخصی زنگ زد و گفت که همه آماده باشن پایین...با حرکتی آهسته به سمت در رفت و در را باز کرد و منم بلند شدم رفتم دم در و نگاهی بهش کردم و اونم نگاهی بهم کرد و
مایکی:هوم؟!....
-ه.. هیچی بریم!! *کمی حول کردم ولی حالت جدی ام را حفظ کردم*
مایکی:بریم *سرد*
از پله های مشکی پایین اومدیم و افراد پایین ایستاده بودن و یه میز بزرگ با 10 صندلی مشکی... همجا مشکی و طوسیه و فقط یکم سفیده بابا چخبره این همه رنگ سیاه؟! 🗿
به هرحال باید تمرکز کنم
مایکی:همگی بشینید... *سرد*
همگی نشستن و منم ایستاده بودم و دیدم مایکی رفت روی صندلی بزرگتر نشست و به منم اشاره کرد بشینم، نشستم و منتظر موندم تا:
مایکی:خودتو معرفی کن
-خب من اِلنور سانتیاگو هستم.... *لعنتی استرس نگییرررر*
مردی که اول دیدمش لبخند چشم بسته ملیحی زد
ران:من که میشناسمت... من هایتانی رانم خوشبختم مادمازل جوان
-منم خوشبختم*آقامون جنتلمنه جنتلمنهههه*
مردی که کنار ران نشسته بود با جدیت و بی حالی عجیبی خودشو معرفی کرد
ریندو: هایتانی ریندو ام خوشبختم *بی حال و ارام*
پس برادر ران هایتانیه....
و یه مرد مو صورتی بود که لبخند سادیسمی بر لب داشت و کمی خون روی صورتش بود و بعد یه لبخند جذابی زد
سانزو:خوشبختم تازه کار سانزو هاروچیو هستم
-خ.. خوشبختم سانزو
و در آخر یه پسر مو کوتاه مو مشکی با یه زخم روی صورتش بود
کاکو چو:کاکوچو هیتو ام....
-خوشبختم
مایکی:خب حالا که آشنا شدی باید قوانین هم بدونی.... *سرد*مهم ترین قانون اینکه*کمی ترسناک و سرد*به بانتن خیانت نکنی جاسوسی نکنی برای دشمن کار نکنی
-م.. میدونم.. یعنی باشه باشه*حول نکننننننن*
بعد معرفی ها یکم حرف زدیم و فهمیدم اونقدر ها هم بد نیست البته شاید....
مایکی توی اتاقش نشسته بود و بیرون نمیومد... یعنی این همون مایکیه؟! ممکنه؟!
۷۲۵
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.