منتظر موندم تا شب بشه و بیاو خونه ساعت ۹ بود که اومد
منتظر موندم تا شب بشه و بیاو خونه ساعت ۹ بود که اومد
× خب ، تصمیمتو گرفتی
- میشه بشینیم
× اوکی بگو گوش میدم
- شاهان من دوست دارم خیلی زیاد اما میخوام یه مدت تنها باشم میخوام یه ماه بهم فرصت بدی فرصت بدی با این حرفایی کع زدی کنار بیام
× اگه کنار نیومدی چی اگه بعد اون یه ماه ولم کردی چی
( شبیه بچه ها شده بود مردی که اونقدر قوی بود )
- قسم میخورم ولت نمیکنم ، منو خوب میشناسی میدونی الکی قسم نمیخورم پ مطمئن باش کنارت میمونم
× اگه قراره کنارم بمونی پ این یه ماه فاصله لعنتی که حرفشو میزنی چیه ها
- این یه ماه برا اینه که خودمو جم کنم بخدا کع راس میگم
( سرشو بین دوتا دستاش گرفت و یه چنگ محکم به موهاش زد )
× بلشه هر چی تو بحوای ولی قسمی کع خوردی یادت نره
( بغلش کردمو گفتم)
- حتی اگه بمیرمم یادم نمیره ... خدافس
× خدافس
یه ماه تموم شد توی این یه ماه من به همه چی فک کردم راستش توی این فکر بودم کع بهش اضافه شم منم میخواستم عضو باند هدف بشم و کنار شاهان کار کنم خیلی ساله یعنی از بچگیه که رزمی کارم پس مهارت مبارزم عالیه مبموند تیر اندازی ، ۱۳ سالم که بود داییم بهم یکم یاد داده بود برا اینکه اونچیزایی که داییم گفته بودو کامل کنم توی این یه ماه کلاس تیر اندازی رفتمو چون از قبل یه چیزایی میدونستم تیراندازیم خیلی خوب شد میموند فن توی عملیاتا و تکنیک های مبارزه ها و حمله ها برای اینکه اونا رو یاد بگیرم رفتم سراغ اَهورا ، اهورا پسر عمومخ کع خب توی تکنیک های جنگی بینظیره چن سال پیش توی ارتش بوده و حالام چگونگی حمله ها رو طراحی میکنه کلا مغز متفکره دیه اونم به صورت فشرده همه چیو برام گف و من همه رو نکته برداری کردم برای اینکه از کارم مطمئن بشه چن تا ازمون سخت ازم گرف کع اونجا از کارکناشون میگرفتن توی ازمونا خیلی خوب بودم ،،، کلی بخوام بگم همه چیو واسه وارد شدن به باند هدف اماده کردم ، از تمام عواقبشم اگاه بودم ، فقط میترسیدم شاهان مخالفت کنه ...
امروز یه ماه کامل میشد ...
توی اتاق پرسه میزدم یه ساعت پیش زنگ زدو گف کع ساعت ۷ برم مخفیگاهش ،، دلم براش تنگ شده بود ... از یه طرفم ترس داشتم کع مخالفت کنه ..
اماده شدمو راه افتادم سمت مخفیگاهش .. رفتم تو
- سلام ( روی تخت دراز کشیده بودو دستشو گذاشته بود رو چشاش ، جا سیگاری پر ته سیگار بود ،، دستشو از رو چشاش بر داشت و نگام کرد با دیدنم پاشد رو تخت نشست)
× ... سلام ، امادم برا اینکه هر چی میخوای بگیو بگی
- اون وقت چطوری خودتو اماده کردی
× منظورت چیه
-( به ته سیگارای توی جا سیگاری اشاره کردم ) به اینا خودتو اماده کردی هان ...
پارت 3 نویسنده sa
× خب ، تصمیمتو گرفتی
- میشه بشینیم
× اوکی بگو گوش میدم
- شاهان من دوست دارم خیلی زیاد اما میخوام یه مدت تنها باشم میخوام یه ماه بهم فرصت بدی فرصت بدی با این حرفایی کع زدی کنار بیام
× اگه کنار نیومدی چی اگه بعد اون یه ماه ولم کردی چی
( شبیه بچه ها شده بود مردی که اونقدر قوی بود )
- قسم میخورم ولت نمیکنم ، منو خوب میشناسی میدونی الکی قسم نمیخورم پ مطمئن باش کنارت میمونم
× اگه قراره کنارم بمونی پ این یه ماه فاصله لعنتی که حرفشو میزنی چیه ها
- این یه ماه برا اینه که خودمو جم کنم بخدا کع راس میگم
( سرشو بین دوتا دستاش گرفت و یه چنگ محکم به موهاش زد )
× بلشه هر چی تو بحوای ولی قسمی کع خوردی یادت نره
( بغلش کردمو گفتم)
- حتی اگه بمیرمم یادم نمیره ... خدافس
× خدافس
یه ماه تموم شد توی این یه ماه من به همه چی فک کردم راستش توی این فکر بودم کع بهش اضافه شم منم میخواستم عضو باند هدف بشم و کنار شاهان کار کنم خیلی ساله یعنی از بچگیه که رزمی کارم پس مهارت مبارزم عالیه مبموند تیر اندازی ، ۱۳ سالم که بود داییم بهم یکم یاد داده بود برا اینکه اونچیزایی که داییم گفته بودو کامل کنم توی این یه ماه کلاس تیر اندازی رفتمو چون از قبل یه چیزایی میدونستم تیراندازیم خیلی خوب شد میموند فن توی عملیاتا و تکنیک های مبارزه ها و حمله ها برای اینکه اونا رو یاد بگیرم رفتم سراغ اَهورا ، اهورا پسر عمومخ کع خب توی تکنیک های جنگی بینظیره چن سال پیش توی ارتش بوده و حالام چگونگی حمله ها رو طراحی میکنه کلا مغز متفکره دیه اونم به صورت فشرده همه چیو برام گف و من همه رو نکته برداری کردم برای اینکه از کارم مطمئن بشه چن تا ازمون سخت ازم گرف کع اونجا از کارکناشون میگرفتن توی ازمونا خیلی خوب بودم ،،، کلی بخوام بگم همه چیو واسه وارد شدن به باند هدف اماده کردم ، از تمام عواقبشم اگاه بودم ، فقط میترسیدم شاهان مخالفت کنه ...
امروز یه ماه کامل میشد ...
توی اتاق پرسه میزدم یه ساعت پیش زنگ زدو گف کع ساعت ۷ برم مخفیگاهش ،، دلم براش تنگ شده بود ... از یه طرفم ترس داشتم کع مخالفت کنه ..
اماده شدمو راه افتادم سمت مخفیگاهش .. رفتم تو
- سلام ( روی تخت دراز کشیده بودو دستشو گذاشته بود رو چشاش ، جا سیگاری پر ته سیگار بود ،، دستشو از رو چشاش بر داشت و نگام کرد با دیدنم پاشد رو تخت نشست)
× ... سلام ، امادم برا اینکه هر چی میخوای بگیو بگی
- اون وقت چطوری خودتو اماده کردی
× منظورت چیه
-( به ته سیگارای توی جا سیگاری اشاره کردم ) به اینا خودتو اماده کردی هان ...
پارت 3 نویسنده sa
۴.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.