-( به ته سیگارای توی جا سیگاری اشاره کردم ) به اینا خودتو
-( به ته سیگارای توی جا سیگاری اشاره کردم ) به اینا خودتو اماده کردی هان
× ....خب
- خب چی مگه قرار نشد دیه سیگار نکشی
× سیگار نمیکشیدم چون لباتو داشتم میفهمی توی این یه ماه نه خودتو داشتم نه اون لباتو
- باشه حالا ولی اینجام دیه نمیخواد سیکار بکشی
( سرشو نزدیکم کرد و فاصلمونو از بین برد ، بعد چن دیقه ازم جدا شد و گف )
× خب میشنوم بگو
- شاهان من ، من میخوام بیام کنارت
× منظورت چیع
- میخوام بیام توی باند هدف همه کارم کروم توی این یه ماه هم تیر اندازیمو خوب کردم هم تکنیک های جنگی یاد گرفتم مبارزمم که خب از قبل اوکی بود الان امادم
× میفخمی چی میگی .
- ارع میفهمم من به تمام عواقبش فک کردم ...
× نه تو نمیفهمی ، یعتی چی که میخوای عضو باند بشی میفهمی چقد خطر ناکه
- شاهان لطفا بهم اعتماد کن من خودمو برا همه چیر اماده کردم
× اما
- لطفا بهم اعتماد کن
× وارد شدن به اون باند سخته و ازمون ورودی دارع
- هر چی باشه
× مطمئنی از تصمیمت .
- معلومه
گوشیشو گرفت دسشتو به یکی زنگ زد
× سلام رئیس ، راستش میخواستم یه کسیو برای وارد شدن به باند معرفی کنم ، میخوام همسرمو وارد باند کنم ، بله بله میتونه ازمون ورودی رو بده ، نع من طراحیش نمیکنم خودتون زحمتش رو بکشید ، ممنون
راستش وقتی گف همسرم دلم رف براش
× فردا ساعت ۵ میرم اونجا
- میشه یه توضیحیی درباره ازمون بدی
× توی این ازمون تکنیک ،سرعت ،قدرت تصمیم گیری، همه چیزتو محک میزنه باید توش بینظیر بلشی .
- فهمیدم .
ساعت چهاره لباسام رو پوشیدم و امادم که بریم یه لباس سرهمی مشکی که جیبای زیادی داشت و دستاش و بدنه لباش انگاری که بدنمو باند پیچی کرده بودم اونجوری بود خیلی باحال بود این لباسو اهورا واسم خریده بود
وارد شدیم کع داشتم با شاهان حرف میزم میگفت مراقب بلشمو و از این جور چیزا یه یخو یه آژیر به صدا در اومد کلی ادم ریختن بیرون و یه عده مارد محاصره کرده بودن من شاهان و یه عده دیه از بچه های باند هدف محاصره شدیم ، یهو شاهان گف
× آسا من باید برم سراغ رئیس میتونی اینجا رو مدیریت کنی یا میای با من
( نمیتونستم اعضای باندو تنها بزارم تا بمیرم)
- مدیریت میکنم
× لطفا باهام بیا
- نچ تو برو ولی مراقب بلشو زود برگرد
پیشونیمو بوسیدو گف مراقب خودم بلشم بعدم بعد تیر اندازی اونجا رو ترک کرد.. چن نفری که باهام بودنو صدا زدمو نقشه ایی که تو سرم بودو گفتم بهشون ، میخواستم محاصره رو بشکنم و دورشون بزنیم یه چیزی شبیه این موقعیت و اهورا باهام کار کرده بود
- طبق نقشه عمل کن برید ...
○ بله
پارت 4 نویسنده sa
× ....خب
- خب چی مگه قرار نشد دیه سیگار نکشی
× سیگار نمیکشیدم چون لباتو داشتم میفهمی توی این یه ماه نه خودتو داشتم نه اون لباتو
- باشه حالا ولی اینجام دیه نمیخواد سیکار بکشی
( سرشو نزدیکم کرد و فاصلمونو از بین برد ، بعد چن دیقه ازم جدا شد و گف )
× خب میشنوم بگو
- شاهان من ، من میخوام بیام کنارت
× منظورت چیع
- میخوام بیام توی باند هدف همه کارم کروم توی این یه ماه هم تیر اندازیمو خوب کردم هم تکنیک های جنگی یاد گرفتم مبارزمم که خب از قبل اوکی بود الان امادم
× میفخمی چی میگی .
- ارع میفهمم من به تمام عواقبش فک کردم ...
× نه تو نمیفهمی ، یعتی چی که میخوای عضو باند بشی میفهمی چقد خطر ناکه
- شاهان لطفا بهم اعتماد کن من خودمو برا همه چیر اماده کردم
× اما
- لطفا بهم اعتماد کن
× وارد شدن به اون باند سخته و ازمون ورودی دارع
- هر چی باشه
× مطمئنی از تصمیمت .
- معلومه
گوشیشو گرفت دسشتو به یکی زنگ زد
× سلام رئیس ، راستش میخواستم یه کسیو برای وارد شدن به باند معرفی کنم ، میخوام همسرمو وارد باند کنم ، بله بله میتونه ازمون ورودی رو بده ، نع من طراحیش نمیکنم خودتون زحمتش رو بکشید ، ممنون
راستش وقتی گف همسرم دلم رف براش
× فردا ساعت ۵ میرم اونجا
- میشه یه توضیحیی درباره ازمون بدی
× توی این ازمون تکنیک ،سرعت ،قدرت تصمیم گیری، همه چیزتو محک میزنه باید توش بینظیر بلشی .
- فهمیدم .
ساعت چهاره لباسام رو پوشیدم و امادم که بریم یه لباس سرهمی مشکی که جیبای زیادی داشت و دستاش و بدنه لباش انگاری که بدنمو باند پیچی کرده بودم اونجوری بود خیلی باحال بود این لباسو اهورا واسم خریده بود
وارد شدیم کع داشتم با شاهان حرف میزم میگفت مراقب بلشمو و از این جور چیزا یه یخو یه آژیر به صدا در اومد کلی ادم ریختن بیرون و یه عده مارد محاصره کرده بودن من شاهان و یه عده دیه از بچه های باند هدف محاصره شدیم ، یهو شاهان گف
× آسا من باید برم سراغ رئیس میتونی اینجا رو مدیریت کنی یا میای با من
( نمیتونستم اعضای باندو تنها بزارم تا بمیرم)
- مدیریت میکنم
× لطفا باهام بیا
- نچ تو برو ولی مراقب بلشو زود برگرد
پیشونیمو بوسیدو گف مراقب خودم بلشم بعدم بعد تیر اندازی اونجا رو ترک کرد.. چن نفری که باهام بودنو صدا زدمو نقشه ایی که تو سرم بودو گفتم بهشون ، میخواستم محاصره رو بشکنم و دورشون بزنیم یه چیزی شبیه این موقعیت و اهورا باهام کار کرده بود
- طبق نقشه عمل کن برید ...
○ بله
پارت 4 نویسنده sa
۷.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.