رویای غیرممکن فصل1 پارت12 قسمت3
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت12 #قسمت3
ادامه :
بعد از اینکه اجرام تموم شد به بی تی اس نگاه کردم. همشون مثل همه ی کسایی که برای بار اول اجرام رو دیدن، دهنشون باز مونده بود. تعظیم کردم که یهو هوسوک داد زد : عاااالللیییی ببببووووددددد. واقعا بهترین اجرایی بود که از کسی که تازه آدیشن داده بود، دیدم. تشکر کردم و دوباره تعظیم کردم؛ به یونگی نگاه کردم، داشت لبخند میزد و تشویقم میکرد که باعث شد چندین برابر زمانی که برادرم ازم تعریف میکرد، از خجالت سرخ بشم و البته این تغییر رنگم دور از چشم پسرا نموند و زدن زیر خنده که یهو شنیدم جانگ کوک زیر لب به نامجون گفت : کیوت، دلم رفت. و شنیدن این باعث شد دوباره قرمز بشم. بالاخره آقای بستنی گفت :خب ما باید بریم. و من هم ازشون خداحافظی کردم و رفتیم.
بعد از اینکه در اتاق رو بستم صدای اعضا به گوشم رسید. جین گفت :وای خیلی بامزه بود. چقدر هم تغییر رنگ میداد.
نامجون گفت : آره ولی فکر کنم باید جانگ کوک رو ازش دور نگه داریم چون ممکنه اگه باهاش تنها باشه، کاردستش بده. همه با این حرفش خندیدن و شنیدم که کوکی بلند گفت : یااا دیگه اونقدر هم میتونم خودم رو کنترل کنم. یونگی گفت : فکر نکنم. تو که همین الانشم با چند تا حرکت های معمولی و ساده و بدون مشکل داشتی از کنترل خارج میشدی؛ اگه حرکت هاش رو یکمی... خب خودت میدونی چطور، ارتقا میداد؛ باید به حموم فرار میکردی. با این حرف یونگی خنده همه شدت گرفت و کوکی برای بار دوم داد زد : یااااا.
ادامه :
بعد از اینکه اجرام تموم شد به بی تی اس نگاه کردم. همشون مثل همه ی کسایی که برای بار اول اجرام رو دیدن، دهنشون باز مونده بود. تعظیم کردم که یهو هوسوک داد زد : عاااالللیییی ببببووووددددد. واقعا بهترین اجرایی بود که از کسی که تازه آدیشن داده بود، دیدم. تشکر کردم و دوباره تعظیم کردم؛ به یونگی نگاه کردم، داشت لبخند میزد و تشویقم میکرد که باعث شد چندین برابر زمانی که برادرم ازم تعریف میکرد، از خجالت سرخ بشم و البته این تغییر رنگم دور از چشم پسرا نموند و زدن زیر خنده که یهو شنیدم جانگ کوک زیر لب به نامجون گفت : کیوت، دلم رفت. و شنیدن این باعث شد دوباره قرمز بشم. بالاخره آقای بستنی گفت :خب ما باید بریم. و من هم ازشون خداحافظی کردم و رفتیم.
بعد از اینکه در اتاق رو بستم صدای اعضا به گوشم رسید. جین گفت :وای خیلی بامزه بود. چقدر هم تغییر رنگ میداد.
نامجون گفت : آره ولی فکر کنم باید جانگ کوک رو ازش دور نگه داریم چون ممکنه اگه باهاش تنها باشه، کاردستش بده. همه با این حرفش خندیدن و شنیدم که کوکی بلند گفت : یااا دیگه اونقدر هم میتونم خودم رو کنترل کنم. یونگی گفت : فکر نکنم. تو که همین الانشم با چند تا حرکت های معمولی و ساده و بدون مشکل داشتی از کنترل خارج میشدی؛ اگه حرکت هاش رو یکمی... خب خودت میدونی چطور، ارتقا میداد؛ باید به حموم فرار میکردی. با این حرف یونگی خنده همه شدت گرفت و کوکی برای بار دوم داد زد : یااااا.
۶.۲k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.