The school of the rich
The school of the rich
#مدرسه_ی_ثروتمندان
part20
تهیونگ ویو:
جونگکوک رو دیدم...
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود.. تمام رگ های دست و صورتش از فشاری که روش بود زده بود بیرون..مطمئن شدم که شده همون جونگکوک سابق...همونی که اگه کسی رو اعصابش رژه میرفت کاری میکرد که به پاش بیوفته و آرزوی مرگ کنه...این جونگکوکه قبله سولاعه... حالا قدرت عشق رو میفهمم..
پسری رو دیدم که سر و صورتش خونی بود.. و عین چی از جونگکوک ترسیده بود..تمام بدنش میلرزید و چشاش که کل صورتشو خیس کرده بودن.. اشکاش انگار مسابقه گذاشته بودن و تند تند سر میخوردن و روی زمین میریختن..با چشماش بهم التماس میکرد..
اول باید ببینم چی باعث شده که اینطوری عصبی بشه....بعد بیام برای دلسوزی و کمک
خیلی آروم و به طور منظم به سمت جونگکوک قدم برداشتم... دستشو گرفتم تو دستم و توی چشاش زل زدم و لب زدم:
€جونگکوکی چیشده که اینقدر عصبانی شدی، خواهش میکنم آروم باش اصلا دوست ندارم به خاطر یه آدم بی ارزش تورو اینطوری ببینم(منظورش همون پسره ست)
تهیونگ وقتی دید رفیقش کم کم داره آروم میشه.. همونطور که دستشو گرفته بود به سمت پشت بوم مدرسه قدم برداشت...جونگکوک رو مثل یه بچه ی کوچولو می برد
بلاخره از پله های مدرسه بالا اومدن و تهیونگ دستش رو سمت دستگیره ی در برد و اون رو با ملایمت خاصی به طرف خودش کشید و در رو کاملا باز کرد
هردو وارد محوطه شدن و نفس عمیقی کشیدن..شاید این تنفس برای این اینقدر خاص بود چون مکانش خاص بود
جونگکوک رو به سمت لبه ی پشت بوم کشید و هردوی اونها نشستن روی سکوی
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد و صبر کرد تا خودش پیش قدم برای صحبت کردن باشه..
پنج دقیقه گذشت و بلاخره جونگکوک سرش رو بالا که و نفسشو بیرون داد و لب زد:
_آه هیونگ،، یبار دیگه متوجه شدم که اشتباه قضاوت کردم(سرد ولی با بغضی توی گلوش)
€درباره ی سولاعه مگه نه؟
_هومم همینطوره
€خب تعریف کن ببینم اینجا چه خبره..
_شماره ای که بهم اون عکسا و اون حرفا رو زده بود دادم تا برام هکش کنن و اون شخصو برام پیدا کنن
_چون شماره اش محافظت میشد تا الان طول کشید ولی صاحب اصلیش رو بلاخره پیدا کردن و آوردنش پیشم
تهیونگ میخواست چیزی بگه که جونگکوک دوباره ادامه داد:
_درسته، همون پسریه که چند دقیقه پیش پایین دیدیش
_میدونم اون کسی نبوده که این نقشه هارو کشیده و حتما یکی بهش گفته ولی زبون باز نمیکنه
_منم به روش خودم ازش حرف میکشم و کاری میکنم که بره خودشو زنده به گور کنه..
€اگه مجبور بوده باشه چی؟
_هیونگ تو چرا اینقدر خوشبین شدی تو؟؟؟ تو که قبلا اصلا اینطوری نبودی..اگه الان تهیونگ سابق بود میرفت و دندونای طرفو میریخت پایین
€دلیلی برای بد بودن پیدا نمیکنم جونگکوک
_منم دلیلی برای خوب بودن پیدا نمیکنم هیونگ
#مدرسه_ی_ثروتمندان
part20
تهیونگ ویو:
جونگکوک رو دیدم...
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود.. تمام رگ های دست و صورتش از فشاری که روش بود زده بود بیرون..مطمئن شدم که شده همون جونگکوک سابق...همونی که اگه کسی رو اعصابش رژه میرفت کاری میکرد که به پاش بیوفته و آرزوی مرگ کنه...این جونگکوکه قبله سولاعه... حالا قدرت عشق رو میفهمم..
پسری رو دیدم که سر و صورتش خونی بود.. و عین چی از جونگکوک ترسیده بود..تمام بدنش میلرزید و چشاش که کل صورتشو خیس کرده بودن.. اشکاش انگار مسابقه گذاشته بودن و تند تند سر میخوردن و روی زمین میریختن..با چشماش بهم التماس میکرد..
اول باید ببینم چی باعث شده که اینطوری عصبی بشه....بعد بیام برای دلسوزی و کمک
خیلی آروم و به طور منظم به سمت جونگکوک قدم برداشتم... دستشو گرفتم تو دستم و توی چشاش زل زدم و لب زدم:
€جونگکوکی چیشده که اینقدر عصبانی شدی، خواهش میکنم آروم باش اصلا دوست ندارم به خاطر یه آدم بی ارزش تورو اینطوری ببینم(منظورش همون پسره ست)
تهیونگ وقتی دید رفیقش کم کم داره آروم میشه.. همونطور که دستشو گرفته بود به سمت پشت بوم مدرسه قدم برداشت...جونگکوک رو مثل یه بچه ی کوچولو می برد
بلاخره از پله های مدرسه بالا اومدن و تهیونگ دستش رو سمت دستگیره ی در برد و اون رو با ملایمت خاصی به طرف خودش کشید و در رو کاملا باز کرد
هردو وارد محوطه شدن و نفس عمیقی کشیدن..شاید این تنفس برای این اینقدر خاص بود چون مکانش خاص بود
جونگکوک رو به سمت لبه ی پشت بوم کشید و هردوی اونها نشستن روی سکوی
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد و صبر کرد تا خودش پیش قدم برای صحبت کردن باشه..
پنج دقیقه گذشت و بلاخره جونگکوک سرش رو بالا که و نفسشو بیرون داد و لب زد:
_آه هیونگ،، یبار دیگه متوجه شدم که اشتباه قضاوت کردم(سرد ولی با بغضی توی گلوش)
€درباره ی سولاعه مگه نه؟
_هومم همینطوره
€خب تعریف کن ببینم اینجا چه خبره..
_شماره ای که بهم اون عکسا و اون حرفا رو زده بود دادم تا برام هکش کنن و اون شخصو برام پیدا کنن
_چون شماره اش محافظت میشد تا الان طول کشید ولی صاحب اصلیش رو بلاخره پیدا کردن و آوردنش پیشم
تهیونگ میخواست چیزی بگه که جونگکوک دوباره ادامه داد:
_درسته، همون پسریه که چند دقیقه پیش پایین دیدیش
_میدونم اون کسی نبوده که این نقشه هارو کشیده و حتما یکی بهش گفته ولی زبون باز نمیکنه
_منم به روش خودم ازش حرف میکشم و کاری میکنم که بره خودشو زنده به گور کنه..
€اگه مجبور بوده باشه چی؟
_هیونگ تو چرا اینقدر خوشبین شدی تو؟؟؟ تو که قبلا اصلا اینطوری نبودی..اگه الان تهیونگ سابق بود میرفت و دندونای طرفو میریخت پایین
€دلیلی برای بد بودن پیدا نمیکنم جونگکوک
_منم دلیلی برای خوب بودن پیدا نمیکنم هیونگ
۳.۳k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.