پارت ۹
پارت ۹
ا/ت ویو
دو سه هفته ای میگذشت که پیش لی چوان بودم
می گفت ازم خوشش اومده و میخواد یه مهمونی بگیره تا منو به عنوان نامزدش معرفی کنه
منم قبول کردم
می گفت قشنگ ترین شب زندگیش میشه
هعی ولی اون نمی دونه که قراره زندگیش سیاه بشه
مهمونی امشب بود و باید به پلیسا خبر می دادم
دلم برای هوپی تنگ شده بود
برای موقع هایی که بغلم می کرد و بهم امید میداد
یعنی الان تو چه وضعیتیه؟ ممکنه نگرانم شده باشه؟
چرا اصلا بهش پیام ندم؟
گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم
امیدوارم حداقل با این پیام نگرانیش کم بشه(:
+عزیزم؟ مهمونا اومدن
گوشیمو خاموش کردم و با لبخند بهش گفتم:
-الان میام
بعد از چک کردن میکاپ و لباسم به طبقه ی پائین رفتم
هوپی ویو
+پلیسا گفتن اومده تو اداره نصفه شبی ولی اطالاعاتشو میگن محرمانه اس!
-یعنی کجا رفته؟ جیوو دلم می خواد گریه کنم...من تو این همه مشکلات و بدبختی فقط اونو داشتم
+عع هوسوک صدای گوشیت میاد یکی پیام داده
-برام مهم نیست یا هیتران یا آرمیا یا پسرا که می خوان بگن به زودی از گروه میندازیمت بیرون
+برو بابا اگه رابطت با اعضا شکرآبه که عمرا بهت پیام بدن....وایسا ببینم....هوسوک این کیه؟
-یه هیتره دیگه ولم کن!
+نه ببین چی نوشته
برای اینکه جیوو رو ساکت کنم گوشیو از دستش گرفتم
یه شماره ناشناس که نوشته بود:
-نگرانم نباش....من حالم خوبه امید من!
امیدِ من؟.....
+ا/ت اس؟
-باید بریم اداره پلیس!
ا/ت ویو
مهمونای زیادی اومده بودن
چوان همش با مهمونا حرف میزد
مخصوصا لاس زدن با دخترا که دور از چشمم نموند
ازش در هر صورت متنفر بودم اون آدم خیلی عوضی بود
بالاخره از مهمونا دل کند و اومد پیشم
-حال نامزد آیندم چطوره؟
-خوبم....میشه برم دستشویی؟ فک کنم حالم خوب نیست
-می خوای منم باهات بیام؟
-نه....قضیه زنونس
فوری رفتم به سمت اتاق و گوشیمو برداشتم
به سرهنگ زنگ زدم و گفتم به سفارت اطلاع بده تا بیان و لی چوان رو دستگیر کنن
وقتی داشتم حرف میزدم یه دفعه در باز شد و چوان داخل شد
انقدر ترسیدم که گوشیم از دستم افتاد
ترسناک شد🗿
ا/ت ویو
دو سه هفته ای میگذشت که پیش لی چوان بودم
می گفت ازم خوشش اومده و میخواد یه مهمونی بگیره تا منو به عنوان نامزدش معرفی کنه
منم قبول کردم
می گفت قشنگ ترین شب زندگیش میشه
هعی ولی اون نمی دونه که قراره زندگیش سیاه بشه
مهمونی امشب بود و باید به پلیسا خبر می دادم
دلم برای هوپی تنگ شده بود
برای موقع هایی که بغلم می کرد و بهم امید میداد
یعنی الان تو چه وضعیتیه؟ ممکنه نگرانم شده باشه؟
چرا اصلا بهش پیام ندم؟
گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم
امیدوارم حداقل با این پیام نگرانیش کم بشه(:
+عزیزم؟ مهمونا اومدن
گوشیمو خاموش کردم و با لبخند بهش گفتم:
-الان میام
بعد از چک کردن میکاپ و لباسم به طبقه ی پائین رفتم
هوپی ویو
+پلیسا گفتن اومده تو اداره نصفه شبی ولی اطالاعاتشو میگن محرمانه اس!
-یعنی کجا رفته؟ جیوو دلم می خواد گریه کنم...من تو این همه مشکلات و بدبختی فقط اونو داشتم
+عع هوسوک صدای گوشیت میاد یکی پیام داده
-برام مهم نیست یا هیتران یا آرمیا یا پسرا که می خوان بگن به زودی از گروه میندازیمت بیرون
+برو بابا اگه رابطت با اعضا شکرآبه که عمرا بهت پیام بدن....وایسا ببینم....هوسوک این کیه؟
-یه هیتره دیگه ولم کن!
+نه ببین چی نوشته
برای اینکه جیوو رو ساکت کنم گوشیو از دستش گرفتم
یه شماره ناشناس که نوشته بود:
-نگرانم نباش....من حالم خوبه امید من!
امیدِ من؟.....
+ا/ت اس؟
-باید بریم اداره پلیس!
ا/ت ویو
مهمونای زیادی اومده بودن
چوان همش با مهمونا حرف میزد
مخصوصا لاس زدن با دخترا که دور از چشمم نموند
ازش در هر صورت متنفر بودم اون آدم خیلی عوضی بود
بالاخره از مهمونا دل کند و اومد پیشم
-حال نامزد آیندم چطوره؟
-خوبم....میشه برم دستشویی؟ فک کنم حالم خوب نیست
-می خوای منم باهات بیام؟
-نه....قضیه زنونس
فوری رفتم به سمت اتاق و گوشیمو برداشتم
به سرهنگ زنگ زدم و گفتم به سفارت اطلاع بده تا بیان و لی چوان رو دستگیر کنن
وقتی داشتم حرف میزدم یه دفعه در باز شد و چوان داخل شد
انقدر ترسیدم که گوشیم از دستم افتاد
ترسناک شد🗿
۲۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.