⭐ پارت۴۵/کما⭐
+صدای دست زدن های جمعیت توجهمو جلب کرد .انگاری رقصشون تموم شده بود.
هردو رفتیم سمت اون میدان گرد مانندی که مردم دورش بودن ذاتا محل رقصیدن بود.بدون توجه به چشمای عصبی تهیونگ از کنارش رد شدم و با اون مرده که حتی اسمشم نمیدونستم وسط جمعیت ایستادم.دستمو گذاشتم روی شونش اونم یکی از دستاش دور کمرم بود و اون یکی توی دستم . شروع کردیم رقصیدن.صدای اطرافیان رو میشنیدم که داشتن بازم راجبمون زر میزدن.
>کاش من جای پسره بودم
>چقدر بهم میان
>چه کاپل زیبایی
>رقصشون واقعا چشم نوازه
+دیگه اخراجی رقص بود اون صحنه که مثلا داشتیم همو میبوسیدیم.اون صحنه که من باید تا ناموس به عقب خم میشدم اونم باید تا ناموس رو به روم خم میشد و رقص همونجا تموم میشد.
حواسم کامل از تهیونگ پرت شده بود و به رقصم فکر میکردم که بهترین باشه.راستش دستش دور کمرم حس خفگی میداد.درست در آخرین صحنش حس کردم کسی محکم دستشمو به طرف خودش کشید.تهیونگ بود که با چشمایی که آلوده به خون بود رو به رو بود.همین طوری با ترس زل زده بودم بهش که حس کردم بین زمین و هوا معلقم.در واقع تو بغل تهیونگ بودم و یکی از دستاش زیر پاهام و اون یکی زیر کمرم بود.
آت:تهیونگ بزارم زمین..با توام میگم بزارم زمین
+نه تنها منو نزاشت زمین،بلکه با سرعت به جهت مخالف حرکت کرد .از پشت اون کردو میدیدم که با تعجب زل زده بود به ما
آت:معذرت میخوام آقای ... آقای محترم(حد اقل باید اسمشو میپرسیدم)
مرد:مشکلی نیست باعث افتخار بود با دوشیزه ای
مثل شما رقصیدم.
تهیونگ:یه دوشیزه ای نشونت بدم چهارتاش از اون چرا بزنه بیرون بیشرف(زیر لب،طوری که فقط آت شنید)
....
-گوشیمو در آوردم همون طور که سمت اتاقی حرکت میکردم شمارشو گرفتم و بدون حرف اضافه ای لب زدم
تهیونگ:فهمیدی دیگه کدومشون بود؟
-جوابمو داد که قطع کردم مطمئن بودم که دخلشو در میاره چون گفتن لازم نبود خودش گرفت.
تهیونگ:خب با تو یکی چیکار کنم؟خودت بگو چیکار کنم؟فقط یه لحظه چشممو دور دیدی؟
آت:اتفاقا چشمت دور نبود .درست وسط میدون بود.قشنگ و واضح دیدم چطوری داشتی با می یونگ میرقصیدی.
تهیونگ:من مجبور شدم.یارو گفت تولدشه و به عنوان کادو میخواد باهاش برقصم. من چه میدونستم تولدشه
آت:عهه؟پس منم مجبور شدم.یارو گفت باهام برقص منم دیگه نمیتونستم بگم که اره باهام برقص آخه دوست پسرم داره با یکی دیگه قر میده بجاش گفتم باشه حله.(اداشو در آورد)
تهیونگ:اینطوریاست؟تا آخر مهمونی میمونی همین جا بعدا میام تکلیفتو روشن میکنم.
آت:دستامو باز کن زود باش
+فایده ای نداشت حتی بشتشو هم برنگشت نگاه کنه
آت:اره برو.برو پیش عشق جدیدت.
نظرتون؟😧
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.