فن فیک فقط یه شب نبود پارت6
#فن_فیک
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت6
صبح بود... بیدار شدم.
دلم خیلی درد میکرد.... یه دست دور کمرمو حلقه زده بود... سانزو بود.
بیدار بود و به من نگا میکرد.
ابرو هام تو هم فرو رفت.
پاشد و لباساشو پوشید.
ا/ت:من کجام؟
**اینجا با جای دیشب فرق داشت**
سانزو:خونه من.
**چی؟ چرا خونه اون؟ کی منو اوارد اینجا؟! **
سانزو:اگه چیزی خواستی به خدمتکار بگو.
در باز کرد و رفت.
ا/ت:اههه نمیتونم تکون بخورم... لعنت بهت... اه.
بلند شدم و رفتم دستشویی و ابی به صورتم زدم.
بعد رفتم بیرون از اتاق. خدمتکاری رو دیدم... پیر بود.
ا/ت:سلام ...ببخشید... اممم دلم درد میکنه میشه یه... قرص به من بدین.
خدمتکار: اه.. سلام.. حتما یه لحظه صب کنید.
خدمتکار وقتی منو دید لبخندی زد!
نمیدونم چرا!!!
بعد قرص بهم داد.
خدمتکار:بفرمایید
ا/ت:ممنونم
خدمتکار:صبحانه حاضره لطفا بشینید اینجا.
نشستم و گفتم:اممم... ممنونم... یه سوال داشتم.
خدمتکار:بله، بفرمایید؟!
ا/ت:کی از اینجا میتونم برم؟!
خدمتکار:نمیدونم دست من نیست اقای سانزو باید اجازه بدن.
ا/ت:اها ممنون
بعد صبحانه خوردم.
خدمتکار کیفمو داد بهم
بعد رفتم تو گوشیم... اما... اما سیم کارت نداشت... و نتم تموم شده بود.
لعنت...
رفتم رو تخت دراز کشیدم... خوابم برد.
چند ساعت بعد بیدار شدم... تغریبا شب بود.
سانزو بهم خیره شده بود و موهامو نوازش میکرد.
چشمام گرد شد و سریع بلند شدم و ازش فاصله گرفتم.... اهی کشید.
ا/ت:من باید.. فردا برم... مدرسه دارم.
سانزو:خودم میرسونمت مدرسه.
ا/ت:نه لازم نیست خودم میرم.
سانزو دستمو کشید به طرف خودش و دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
+به حرف ددی گوش کن وگرنه تنبیه میشی.
لپام سرخ شد و سریع ازش فاصله گرفتم
-باشه...
فردا*
**من که با این لباسام هستم( لباس پارتی)چی میشه اگه اکاری منو ببینه!**
سریع سوار ماشین شدم و رفتیم.
رسیدم خونه دیدم سانزو هم پشت سرم میاد
-تو... چرا دنبالم... میایی؟
+از کجا بدونم عروسک کوچولو فرار نمیکنه؟!
از اینکه براش مث عروسکم ناراحت بودم.
رفتم سمت اتاقم تا لباسمو عوض کنم.
بعد از اینکه عوض کردم اومدم بیرون و رفتم جلو اینه یه ارایش نچرال کردم و رژ لب کم رنگی زدم.
خواستم برم که سانزو گفت:کجا؟!
ا/ت:مدرسه!
+نه منظورم با ارایش و رژ لب... کجا میری؟!
خواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبم و مک میزد.
تمام رژمو خورد.
سانزو:خب حالا شد . بیا بریم.
لپام سرخ شده بودن.
از خونه زدم بیرون و خواستم سوار ماشین بشم که از دور اکاری رو دیدم... داشت میومد اینجا.
سریع سوار ماشین شدم و روبه سانزو کردم گفتم:باید به دوستم یه چیزی بگم
سانزو:لازم نی
ا/ت:لطفا چون ممکنه پلیس خبر کنه اون دوستمه و نگرانم میشه
+باشه
-سیمکارتمو بده
+بیا
-اریگاتو
به اکاری زنگ زدم:سلام اکاری خوبی؟....
#فقط_یه_شب_نبود
#پارت6
صبح بود... بیدار شدم.
دلم خیلی درد میکرد.... یه دست دور کمرمو حلقه زده بود... سانزو بود.
بیدار بود و به من نگا میکرد.
ابرو هام تو هم فرو رفت.
پاشد و لباساشو پوشید.
ا/ت:من کجام؟
**اینجا با جای دیشب فرق داشت**
سانزو:خونه من.
**چی؟ چرا خونه اون؟ کی منو اوارد اینجا؟! **
سانزو:اگه چیزی خواستی به خدمتکار بگو.
در باز کرد و رفت.
ا/ت:اههه نمیتونم تکون بخورم... لعنت بهت... اه.
بلند شدم و رفتم دستشویی و ابی به صورتم زدم.
بعد رفتم بیرون از اتاق. خدمتکاری رو دیدم... پیر بود.
ا/ت:سلام ...ببخشید... اممم دلم درد میکنه میشه یه... قرص به من بدین.
خدمتکار: اه.. سلام.. حتما یه لحظه صب کنید.
خدمتکار وقتی منو دید لبخندی زد!
نمیدونم چرا!!!
بعد قرص بهم داد.
خدمتکار:بفرمایید
ا/ت:ممنونم
خدمتکار:صبحانه حاضره لطفا بشینید اینجا.
نشستم و گفتم:اممم... ممنونم... یه سوال داشتم.
خدمتکار:بله، بفرمایید؟!
ا/ت:کی از اینجا میتونم برم؟!
خدمتکار:نمیدونم دست من نیست اقای سانزو باید اجازه بدن.
ا/ت:اها ممنون
بعد صبحانه خوردم.
خدمتکار کیفمو داد بهم
بعد رفتم تو گوشیم... اما... اما سیم کارت نداشت... و نتم تموم شده بود.
لعنت...
رفتم رو تخت دراز کشیدم... خوابم برد.
چند ساعت بعد بیدار شدم... تغریبا شب بود.
سانزو بهم خیره شده بود و موهامو نوازش میکرد.
چشمام گرد شد و سریع بلند شدم و ازش فاصله گرفتم.... اهی کشید.
ا/ت:من باید.. فردا برم... مدرسه دارم.
سانزو:خودم میرسونمت مدرسه.
ا/ت:نه لازم نیست خودم میرم.
سانزو دستمو کشید به طرف خودش و دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
+به حرف ددی گوش کن وگرنه تنبیه میشی.
لپام سرخ شد و سریع ازش فاصله گرفتم
-باشه...
فردا*
**من که با این لباسام هستم( لباس پارتی)چی میشه اگه اکاری منو ببینه!**
سریع سوار ماشین شدم و رفتیم.
رسیدم خونه دیدم سانزو هم پشت سرم میاد
-تو... چرا دنبالم... میایی؟
+از کجا بدونم عروسک کوچولو فرار نمیکنه؟!
از اینکه براش مث عروسکم ناراحت بودم.
رفتم سمت اتاقم تا لباسمو عوض کنم.
بعد از اینکه عوض کردم اومدم بیرون و رفتم جلو اینه یه ارایش نچرال کردم و رژ لب کم رنگی زدم.
خواستم برم که سانزو گفت:کجا؟!
ا/ت:مدرسه!
+نه منظورم با ارایش و رژ لب... کجا میری؟!
خواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبم و مک میزد.
تمام رژمو خورد.
سانزو:خب حالا شد . بیا بریم.
لپام سرخ شده بودن.
از خونه زدم بیرون و خواستم سوار ماشین بشم که از دور اکاری رو دیدم... داشت میومد اینجا.
سریع سوار ماشین شدم و روبه سانزو کردم گفتم:باید به دوستم یه چیزی بگم
سانزو:لازم نی
ا/ت:لطفا چون ممکنه پلیس خبر کنه اون دوستمه و نگرانم میشه
+باشه
-سیمکارتمو بده
+بیا
-اریگاتو
به اکاری زنگ زدم:سلام اکاری خوبی؟....
۶.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.