پارت ۲۶ : با چشمای عصبی نگام میکرد . نفس عمیق و داغش از ک
پارت ۲۶ : با چشمای عصبی نگام میکرد . نفس عمیق و داغش از کنار گونه هام گذر کرد . دستای لرزان و عرق کرده ام رو بالا اوردم و گفتم : ج جیمین .. اروم باش .... منم !.
از نگاه کردن به لبام دست کشید و توی چشمام و نگا کرد حتی بدون تکون خوردن حدقه چشمش .
دستامو اروم زیر گوشاش گذاشتم .
بعد از گذر پنج ثانیه چشماشو بست و لباشو گذاشت رو لبام و بدون هیچ مکثی اروم به مکیدن کرد .
وقتی لباشو روی لبام دیدم حس متفاوتی داشتم که تو این سه سال حتی یادم نبود که بخوام حسش کنم .
دستام و از روی گردنش برداشتم و به سمت موهاش بردم و داخل موهاش کردم و عقب دادم و سرشو گرفتم .
با کف دستاش پشت دستامو گرفت و از سرش بیرون اورد و مچ دستامو به دیوار تکیه اش داد بالا سرم .
بعد یک دقیقه مکیدن لبام چشماشو باز کرد و اروم ازم جدا شد و عقب رفت .
بازم تو چشمام نگا کرد ولی با فرق اینکه ارامش عجیبی تو چشماش بود .
( جیمین )
نمیخواستم از ارامشی که بهم داده بود جدا شم ولی نمیشد .
با صدایی که ناامیدی و عصبی بودن توش بود گفتم : حیف که یک نفر دیگه اون لبارو بوسیده و بهت دست زده و اسیبی بهت رسونده ک... .
نزاشت حرفمو بگم و گفت : من هنوز دخترم .
اخمی از روی تعجب کردم و گفتم : چی!!یعنی تو ... نایکا : آره م من باکره ام .
با این حرفش خوشحالی توی قلبم موج زد که هنوز باکره است ولی با این حس که اون عوضی میخواست بهش اسیب بزنه سریع از قلبم بیرون رفت .
( خودم )
هیچی نگفت تا اینکه دوباره توی چشماش عصبانی شدنش رو دیدم . مچ دستامو ول کرد و میخواست بره که سریع بغلش کردم و مانع کارش شدم .
منو محکم گرفت توی بغلش و نذاشت یک تکونی بخورم . نفس هام به سرشونه و ترقوه اش میخورد که باعث میشد تنها جایی باشه که از درون اروم بشم .
ازم جدا شد . بازم نگام میکرد ولی روم نمیشد نگاش کنم واسه همین رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم .
با اینکه ملافه سفیدی که پهن کرده بودم سرد بود ولی یک دقیقه بعد گرم شد و خوابم برد .
( جیمین )
رفتم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم .
با صدای زنگ ساعت کوک شده نایکا مغزم هوشیار شد . چشمام که رو هم چسب خورده بود و باز کردم و گوشیشو از کنار بالشت برداشتم و ساعتشو خاموش کردم .
بلند شدم و حاضر شدم و رفتم تو ماشین . هوا خیلی سرد بود . تو چند دقیقه ای که طول کشید ماشین گرم شه به دیشب که همو بوسیدیم فکر کردم که چقدر لذت بخش و ارامش بخش بود .
( خودم )
با نور افتاب تکون خوردم و پاشدم . صورتمو شستم و میخواستم از بالای کابینت مربا بردارم که از رو صندلی سقوط کردم روی زمین افتادم .
یاد لبای جیمین روی لبام افتادم که گوشیم زنگ خورد .
رفتم جواب دادم : بله جیمین : سلام خوبی من : سلام اره...... خوبم . مثل همیشه نمیتونستیم حرف بزنیم و یک حس خجالتی بودن تو حرفامون بود .
فصل ۲
از نگاه کردن به لبام دست کشید و توی چشمام و نگا کرد حتی بدون تکون خوردن حدقه چشمش .
دستامو اروم زیر گوشاش گذاشتم .
بعد از گذر پنج ثانیه چشماشو بست و لباشو گذاشت رو لبام و بدون هیچ مکثی اروم به مکیدن کرد .
وقتی لباشو روی لبام دیدم حس متفاوتی داشتم که تو این سه سال حتی یادم نبود که بخوام حسش کنم .
دستام و از روی گردنش برداشتم و به سمت موهاش بردم و داخل موهاش کردم و عقب دادم و سرشو گرفتم .
با کف دستاش پشت دستامو گرفت و از سرش بیرون اورد و مچ دستامو به دیوار تکیه اش داد بالا سرم .
بعد یک دقیقه مکیدن لبام چشماشو باز کرد و اروم ازم جدا شد و عقب رفت .
بازم تو چشمام نگا کرد ولی با فرق اینکه ارامش عجیبی تو چشماش بود .
( جیمین )
نمیخواستم از ارامشی که بهم داده بود جدا شم ولی نمیشد .
با صدایی که ناامیدی و عصبی بودن توش بود گفتم : حیف که یک نفر دیگه اون لبارو بوسیده و بهت دست زده و اسیبی بهت رسونده ک... .
نزاشت حرفمو بگم و گفت : من هنوز دخترم .
اخمی از روی تعجب کردم و گفتم : چی!!یعنی تو ... نایکا : آره م من باکره ام .
با این حرفش خوشحالی توی قلبم موج زد که هنوز باکره است ولی با این حس که اون عوضی میخواست بهش اسیب بزنه سریع از قلبم بیرون رفت .
( خودم )
هیچی نگفت تا اینکه دوباره توی چشماش عصبانی شدنش رو دیدم . مچ دستامو ول کرد و میخواست بره که سریع بغلش کردم و مانع کارش شدم .
منو محکم گرفت توی بغلش و نذاشت یک تکونی بخورم . نفس هام به سرشونه و ترقوه اش میخورد که باعث میشد تنها جایی باشه که از درون اروم بشم .
ازم جدا شد . بازم نگام میکرد ولی روم نمیشد نگاش کنم واسه همین رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم .
با اینکه ملافه سفیدی که پهن کرده بودم سرد بود ولی یک دقیقه بعد گرم شد و خوابم برد .
( جیمین )
رفتم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم .
با صدای زنگ ساعت کوک شده نایکا مغزم هوشیار شد . چشمام که رو هم چسب خورده بود و باز کردم و گوشیشو از کنار بالشت برداشتم و ساعتشو خاموش کردم .
بلند شدم و حاضر شدم و رفتم تو ماشین . هوا خیلی سرد بود . تو چند دقیقه ای که طول کشید ماشین گرم شه به دیشب که همو بوسیدیم فکر کردم که چقدر لذت بخش و ارامش بخش بود .
( خودم )
با نور افتاب تکون خوردم و پاشدم . صورتمو شستم و میخواستم از بالای کابینت مربا بردارم که از رو صندلی سقوط کردم روی زمین افتادم .
یاد لبای جیمین روی لبام افتادم که گوشیم زنگ خورد .
رفتم جواب دادم : بله جیمین : سلام خوبی من : سلام اره...... خوبم . مثل همیشه نمیتونستیم حرف بزنیم و یک حس خجالتی بودن تو حرفامون بود .
فصل ۲
۱۸.۲k
۲۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.