پارت ۲۸ : ماشینو نگه داشت و پیاده شدم .
پارت ۲۸ : ماشینو نگه داشت و پیاده شدم .
وی زنگ زده بود و جواب دادم : بله وی : نایکا تو جایی ؟؟من : بیا درو باز کن .
گوشیو قطع کردم و جونگ کوک هم اومد . درو باز کرد و نگاهی به من و جونگ کوک کرد . سر و صداهایی تو خونه بود . رفتم تو خونه و نگا به اطراف کردم . همه ی اعضاء جلو اتاق شوگا جمع شده بودن و درو گرفته بودن .
تا خواستم برم که وی با دست چپش مچ دست چپمو گرفت و سمت خودش کشید و گفت : نرو اونجا من : چرا مگه چیشده ؟؟! وی : اون قضیه شینتا رو نمیدونست و همزمان با جانگ کوک متوجه شد و الان خیلی عصبانیه من : باشه .
رفتم پیش اعضاء و جانگ کوک و وی هم اومدن .
من دخترم پس میتونم ارومش کنم . بدون هیچ فکری رفتم سمت در و به جیهوپ گفتم : جیهوپ برو اونور جیهوپ : نه نمیشه من : لطفا میخوام برم پیشش .
همشون شوکه شدن که جیمین گفت : نه نایکا اجازه نمیدم بری پیشش . ازین فرصت استفاده کردم و گفتم : متاسفم جیمین .
دستگیره درو به سمت پایین بردم و درو باز کردم .
شوگا با چهره خیلی عصبانی سریع جلوم اومد و وایستاد روبه روم .
همه ی اعضاء عقب رفتن .
ترسیده بودم و قلبم محکم میزد . خیلی عصبانی و اروم گفت : برو اونور من : ن نه نمیرم .
بلند گفت : میگگگم برووو اونوررر من : برم اونور که شینتا رو پیدا کنی و بکشیش ارررره نمیزارم بری شوگا : تو میدونی چه بلایی سرت اورده ؟؟هااااا .
اخرش و خیلی بلند گفت که یک قدم عقب رفتم .
از لرز کمی تو صداش فهمیدم گریه اش گرفته واسه همین سریع دستام و دور گردنش حلقه کردم و محکم بغلش کردم .
بعد یک دقیقه دستاشو محکم دورم حلقه کرد .
بعد از گذشت دو دقیقه از بغلم بیرون اومد که با دیدن صورتش تو شوک رفتم . ا اون گریه میکرد . هیچ وقت جلوم گریه نکرده بود .
اشک هاشو پاک کرد و رفت تو اتاق و درو بست .
خواستم برم تو اتاقش که وی اومد جلومو و گفت : نههه همین قدر ارومش کردی کافیه .
رفتیم روی مبل نشستیم . جین گفت : خب تا جایی که من میدونم نایکا نباید خونه خودش بره من : چیی؟؟؟ نامجون و جیمین : درسته نباید بری من : ولی چرا ؟؟؟ جونگ کوک : اونجا برات امن نیست من : ولی .... اخه.... باشه جونگ کوک : خوبه شب میای خونه من من : آ ...ن ..باشه .
نتونستم واکنش جیمین و وی رو زیر نظر بگیرم .
خیلی وقت بود شوگا نیومده .
بلند شدم و رفتم سمت اتاق شوگا و درو باز کردم .
رو تخت نشسته بود و سرشو گرفتع بود . جلوش نشستم و گفتم : شوگا حالت خوبه ؟ .
دستاشو از تو سرش بیرون اورد و اشک هاشو پاک کرد و گفت : میدونی چی گریه منو دراورده ..اینکه دختری دلسوز و پاکی مثل تو.....
ادامه نداد . گریه هاش نمیزاشت حرفشو بگه .
با گریه گفت : همچین آسیبی دیده .
با دوتا دستاش صورتشو از چشمام محروم کرد و شروع کرد به گریه کردن .
با دوتا دستام دستاشو نوازش وار گرفتم .
فصل ۲
وی زنگ زده بود و جواب دادم : بله وی : نایکا تو جایی ؟؟من : بیا درو باز کن .
گوشیو قطع کردم و جونگ کوک هم اومد . درو باز کرد و نگاهی به من و جونگ کوک کرد . سر و صداهایی تو خونه بود . رفتم تو خونه و نگا به اطراف کردم . همه ی اعضاء جلو اتاق شوگا جمع شده بودن و درو گرفته بودن .
تا خواستم برم که وی با دست چپش مچ دست چپمو گرفت و سمت خودش کشید و گفت : نرو اونجا من : چرا مگه چیشده ؟؟! وی : اون قضیه شینتا رو نمیدونست و همزمان با جانگ کوک متوجه شد و الان خیلی عصبانیه من : باشه .
رفتم پیش اعضاء و جانگ کوک و وی هم اومدن .
من دخترم پس میتونم ارومش کنم . بدون هیچ فکری رفتم سمت در و به جیهوپ گفتم : جیهوپ برو اونور جیهوپ : نه نمیشه من : لطفا میخوام برم پیشش .
همشون شوکه شدن که جیمین گفت : نه نایکا اجازه نمیدم بری پیشش . ازین فرصت استفاده کردم و گفتم : متاسفم جیمین .
دستگیره درو به سمت پایین بردم و درو باز کردم .
شوگا با چهره خیلی عصبانی سریع جلوم اومد و وایستاد روبه روم .
همه ی اعضاء عقب رفتن .
ترسیده بودم و قلبم محکم میزد . خیلی عصبانی و اروم گفت : برو اونور من : ن نه نمیرم .
بلند گفت : میگگگم برووو اونوررر من : برم اونور که شینتا رو پیدا کنی و بکشیش ارررره نمیزارم بری شوگا : تو میدونی چه بلایی سرت اورده ؟؟هااااا .
اخرش و خیلی بلند گفت که یک قدم عقب رفتم .
از لرز کمی تو صداش فهمیدم گریه اش گرفته واسه همین سریع دستام و دور گردنش حلقه کردم و محکم بغلش کردم .
بعد یک دقیقه دستاشو محکم دورم حلقه کرد .
بعد از گذشت دو دقیقه از بغلم بیرون اومد که با دیدن صورتش تو شوک رفتم . ا اون گریه میکرد . هیچ وقت جلوم گریه نکرده بود .
اشک هاشو پاک کرد و رفت تو اتاق و درو بست .
خواستم برم تو اتاقش که وی اومد جلومو و گفت : نههه همین قدر ارومش کردی کافیه .
رفتیم روی مبل نشستیم . جین گفت : خب تا جایی که من میدونم نایکا نباید خونه خودش بره من : چیی؟؟؟ نامجون و جیمین : درسته نباید بری من : ولی چرا ؟؟؟ جونگ کوک : اونجا برات امن نیست من : ولی .... اخه.... باشه جونگ کوک : خوبه شب میای خونه من من : آ ...ن ..باشه .
نتونستم واکنش جیمین و وی رو زیر نظر بگیرم .
خیلی وقت بود شوگا نیومده .
بلند شدم و رفتم سمت اتاق شوگا و درو باز کردم .
رو تخت نشسته بود و سرشو گرفتع بود . جلوش نشستم و گفتم : شوگا حالت خوبه ؟ .
دستاشو از تو سرش بیرون اورد و اشک هاشو پاک کرد و گفت : میدونی چی گریه منو دراورده ..اینکه دختری دلسوز و پاکی مثل تو.....
ادامه نداد . گریه هاش نمیزاشت حرفشو بگه .
با گریه گفت : همچین آسیبی دیده .
با دوتا دستاش صورتشو از چشمام محروم کرد و شروع کرد به گریه کردن .
با دوتا دستام دستاشو نوازش وار گرفتم .
فصل ۲
۷۴.۹k
۰۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.