به نام خدا
به نام خدا
از تو هیچ نمی دانم..........
فقط می دانم روزی وارد شناسنامه یا بهتر بگویم، زندگیم خواهی شد.و زندگی من به تو محدود خواهدشد و برای تو زندگی می کنم...
...
تو آن مردی هستی که وارد زندگیم می شوی و من آموخته ام: وقت عصبانیتت ، سکوت کنم.
وقت شادی هایت مراقب حرفهایم باشم که مبادا شادیت را خراب کنم.
وقت غم هایت مرهم و محرم دلت باشم...
من سرآشپز غذاهای مورد علاقه ی تو خواهم بود..
رفیقت در تماشای فوتبال...
خدمتکار خانه ات می شوم...
من لباس تن و آراستگی ظاهرت می شوم...
من زنی خواهم بود که اگر هم صحبت حرفهای دلم نباشی ، جای تو با تمام اثاثیه ی خانه دردودل میکنم.
معشوقه ی من جای تو شاید گلدانی باشد با برگهای سبز که حرفهایم را میشنود و من گاهی بر آن بوسه می زنم.
اگر شانه برای اشک هایم نباشی ، جای تو بالشتم را در آغوش می کشم و آن محرم اشک هایم می شود...
هیچ وقت از من نپرس (عاشق بودی یا نه؟؟؟)
من معشوقه های زیادی دارم،
معشوقه ی من (قلب خانواده ام) است.
معشوقه ی من( چشمان خواهرانم) است.
معشوقه ی من(انگشتری) ست هدیه برادرم...
معشوقه ی من ستاره ای بود که13سال از دور به آن می نگریستم و در نورش عاشقی می کردم.
...
این سوال را نپرس.
زیرا تو درکی از من نداری و شاید وقتی از عشق به مداد رنگی هایم حرف می زنم ، به آنها حسادت کنی.به چند تکه چوب.....
من هرروز آشپز و خدمتکار ورفیق و محرم و مرهمت می شوم و تو فقط مردی هستی که اخمو و عصبانی و گاهی لبخند زده از معامله ای پرسود به خانه می آیی ومن مترسکی هستم که اخم و لبخند تو حالت صورتم را می سازد..
من در تمام مدت باید مراقب باشم که عروسک محبوب تو باشم ، تا عروسک های تازه به ویترین آمده چشمت را نگیرد..
گاهی اوقات عجله داری و لباست چروک است، آنرا به سمتم پرت می کنی و شروع میکنی به غر غر زدن....
...
ومن دلخوش خواهم بود به بوسه هایی که شبهای عاشقانه بر لبم می نشیند.
به دستهایی که گاهی بر موهایم کشیده می شود.
به آخرهفته هایی که رفیقت در تماشای فوتبال میشوم.
وبه گلهایی که گاهی از گل فروشه سر راهت میخری ، و وقتی از تو برای تزیینش میپرسد ، می گویی (فرقی نمی کند ، فقط سریع تر)....
فقط کافیست عاشقت باشم تا (همدم روح وجسمت)، (مادر فرزندانت) وکنیز خانه ات شوم....
تو فقط در یک کلمه یکرنگ و زلال باش ، به یکرنگی و زلالی کلمه ی (مرد)...
..
@$
as/95/1/21
از تو هیچ نمی دانم..........
فقط می دانم روزی وارد شناسنامه یا بهتر بگویم، زندگیم خواهی شد.و زندگی من به تو محدود خواهدشد و برای تو زندگی می کنم...
...
تو آن مردی هستی که وارد زندگیم می شوی و من آموخته ام: وقت عصبانیتت ، سکوت کنم.
وقت شادی هایت مراقب حرفهایم باشم که مبادا شادیت را خراب کنم.
وقت غم هایت مرهم و محرم دلت باشم...
من سرآشپز غذاهای مورد علاقه ی تو خواهم بود..
رفیقت در تماشای فوتبال...
خدمتکار خانه ات می شوم...
من لباس تن و آراستگی ظاهرت می شوم...
من زنی خواهم بود که اگر هم صحبت حرفهای دلم نباشی ، جای تو با تمام اثاثیه ی خانه دردودل میکنم.
معشوقه ی من جای تو شاید گلدانی باشد با برگهای سبز که حرفهایم را میشنود و من گاهی بر آن بوسه می زنم.
اگر شانه برای اشک هایم نباشی ، جای تو بالشتم را در آغوش می کشم و آن محرم اشک هایم می شود...
هیچ وقت از من نپرس (عاشق بودی یا نه؟؟؟)
من معشوقه های زیادی دارم،
معشوقه ی من (قلب خانواده ام) است.
معشوقه ی من( چشمان خواهرانم) است.
معشوقه ی من(انگشتری) ست هدیه برادرم...
معشوقه ی من ستاره ای بود که13سال از دور به آن می نگریستم و در نورش عاشقی می کردم.
...
این سوال را نپرس.
زیرا تو درکی از من نداری و شاید وقتی از عشق به مداد رنگی هایم حرف می زنم ، به آنها حسادت کنی.به چند تکه چوب.....
من هرروز آشپز و خدمتکار ورفیق و محرم و مرهمت می شوم و تو فقط مردی هستی که اخمو و عصبانی و گاهی لبخند زده از معامله ای پرسود به خانه می آیی ومن مترسکی هستم که اخم و لبخند تو حالت صورتم را می سازد..
من در تمام مدت باید مراقب باشم که عروسک محبوب تو باشم ، تا عروسک های تازه به ویترین آمده چشمت را نگیرد..
گاهی اوقات عجله داری و لباست چروک است، آنرا به سمتم پرت می کنی و شروع میکنی به غر غر زدن....
...
ومن دلخوش خواهم بود به بوسه هایی که شبهای عاشقانه بر لبم می نشیند.
به دستهایی که گاهی بر موهایم کشیده می شود.
به آخرهفته هایی که رفیقت در تماشای فوتبال میشوم.
وبه گلهایی که گاهی از گل فروشه سر راهت میخری ، و وقتی از تو برای تزیینش میپرسد ، می گویی (فرقی نمی کند ، فقط سریع تر)....
فقط کافیست عاشقت باشم تا (همدم روح وجسمت)، (مادر فرزندانت) وکنیز خانه ات شوم....
تو فقط در یک کلمه یکرنگ و زلال باش ، به یکرنگی و زلالی کلمه ی (مرد)...
..
@$
as/95/1/21
۹.۸k
۲۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.