زیباصدایمکن

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌"زیبا‌صدایم‌کن!"

اسمم را دوست ندارم!
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ حدیث...
‌ ‌ ‌ ‌ ‌حتی از بند بند حروف اسمم متنفرم،از نقطه هایش،از ندایش،از طرز تلفظش هم متنفرم؛
دوست ندارم کسی اسم مرا صدا بزند،شاید از صدا زدن اسمم کمی خجالت میکشم.
گاهی جلوی آینه می‌ایستم و بار ها پشت سر هم اسمم را به زبون میارم،کمی که بگذرد حالم از این کار بهم میخورد و خود را با کلافگی روی تخت پرت میکنم.
‌ ‌ ‌ ‌ ‌روز ها همین گونه می‌گذشت تا اینکه "او" صدایم کرد.
با صدایش و لجن صدا کردنش برگشتم و محو چشم هایش شدم،او تنها کسی بود که اسمم را زیبا صدا کرد؛
هربار که می‌دیدمش همیشه اول حرف هایش اسمم را به زبان می آورد. و من با لبخندی از ذوق جوابش را میدادم.
روز ها گذشت و گذشت و من به لحن صدا زدنش عادت کرده بودم، روزی با بی حوصلگی صدایم کرد. غم را در چشم هایش می دیدم؛ اخرین حرف هایش را قبل از رفتن زد، بغضم را قورت دادم در چشم هایش زل زدم و گفتم:"لطفا برای آخرین بار زیبا صدایم کن!"
‌ ‌ ‌ مثل لحن همیشه اسمم را صدا زد و من با "جانم" جوابش دادم، چند بار این کار را تکرار کرد و من همانطور جوابش دادم ولی بار آخر بعد از صدا زدنم گفت: "دوستت دارم...!"
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ او رفت...
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ و من از آن روز به بعد عاشق اسمم شدم...!
دیدگاه ها (۰)

عاشقم نبودی دیگه...:)

تکـہ اے از وجوـבم وابستـہ بـہ شما است@vegaas@mama.li

"هیاهوی تنهایی،خاکستری" به اطراف نگاه کرد،دورش شلوغ بود...

-ساختمان متروکه-

( گناهکار ) ۱۴۵ part ساعت ها و روزها گذشت جیمین خوشحال تر از...

چند پارتی (درخاستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط