💦رمان زمستان💦 پارت81
🖤
《رمان زمستون❄》
ارسلان: خب میخواستی قدم بزنی؟
دیانا: خودت شروع کردی به من چ؟
ارسلان: موهاتو میده بغل گوشت؟
دیانا: اون دیگه تقصیر من نبود...از رفتار ارسلان خندم گرفته بود عین این بچه ها حسودی میکرد
ارسلان: تقصیر تو نبود نه؟
دیانا: نه...بعد این حرفم مچ دستمو طور گرفت ک احساس کردم استخونای دستم شکست منو برد سمت حموم در باز کرد و کشیدم سمت دوش....چی کار میکنی ارسلان؟
ارسلان: ساکت باش...
دیانا: ی دفعه آب یخ روم باز کرد ک ی جیغ کشیدم...ارسلاااان
ارسلان: کسی حق نداره به موهای زن من دست بزن فهمیدی؟
دیانا: ارسلان یخ کردم تمام لباسم خیس شد...ی دفعه اون قسمت از موهامو گرفت و روش شامپو ریخت انقدر شستش ک احساس کردم دیگه اون قسمت از موهام دیگه نابود شده بعدش مچ دستمو گرفت از حموم اوردم بیرون..
ارسلان: لباساتو عوض کن سریع ی چیزی سفارش بدم بخوریم
دیانا: بدون اینکه بزاره حرفی بزنم از اتاق رفت بیرون...پسره پرووو...ی تیشرت از تیشرتای ارسلان برداشتم ک بلند بود تا زیر زانوم میومد موهامو خشک کردم و بالا سرم بستم از اتاق رفتم بیرون...
ارسلان: بیا پیتزا سفارش دادم بخوریم...
دیانا: والا هر وقت من میام اینجا پیتزا داریم
ارسلان: خب چی کار کنم..
دیانا: ارسلان هنوز قهر کرده بود منم بهش اهمیت ندادم...
ارسلان: من میرم بخوابم توام اگه خواستی بیا
دیانا: یعنی منظورت اینکه علاقه ای نداری کنار من بخوابی...
ارسلان: من همچین حرفی نزدم..
دیانا: ولی منظورت همین بود...همینجوری ک نشسته بودم ارسلان اومد منو تو بغلش گرفت و بلندم کرد کاملا از کار ارسلان شوکه شده بودم...چیکار میکنی ارسلان؟
ارسلان: گزاشتمش رو تخت لامپ خاموش کردم و خودمم کنارش خوابیدم..
دیانا: ارسلان دستشو دور کمرم حلقه کرد انقدر به هم نزدیک بودیم ک اگه میخواستیم حرف بزنیم لبامون با هم برخورد میکرد زل زده بود به چشام...
ارسلان: دوست دارم دیانا اینو بفهم ک روت حساسم...
دیانا: منم دوست دارم ولی...
《رمان زمستون❄》
ارسلان: خب میخواستی قدم بزنی؟
دیانا: خودت شروع کردی به من چ؟
ارسلان: موهاتو میده بغل گوشت؟
دیانا: اون دیگه تقصیر من نبود...از رفتار ارسلان خندم گرفته بود عین این بچه ها حسودی میکرد
ارسلان: تقصیر تو نبود نه؟
دیانا: نه...بعد این حرفم مچ دستمو طور گرفت ک احساس کردم استخونای دستم شکست منو برد سمت حموم در باز کرد و کشیدم سمت دوش....چی کار میکنی ارسلان؟
ارسلان: ساکت باش...
دیانا: ی دفعه آب یخ روم باز کرد ک ی جیغ کشیدم...ارسلاااان
ارسلان: کسی حق نداره به موهای زن من دست بزن فهمیدی؟
دیانا: ارسلان یخ کردم تمام لباسم خیس شد...ی دفعه اون قسمت از موهامو گرفت و روش شامپو ریخت انقدر شستش ک احساس کردم دیگه اون قسمت از موهام دیگه نابود شده بعدش مچ دستمو گرفت از حموم اوردم بیرون..
ارسلان: لباساتو عوض کن سریع ی چیزی سفارش بدم بخوریم
دیانا: بدون اینکه بزاره حرفی بزنم از اتاق رفت بیرون...پسره پرووو...ی تیشرت از تیشرتای ارسلان برداشتم ک بلند بود تا زیر زانوم میومد موهامو خشک کردم و بالا سرم بستم از اتاق رفتم بیرون...
ارسلان: بیا پیتزا سفارش دادم بخوریم...
دیانا: والا هر وقت من میام اینجا پیتزا داریم
ارسلان: خب چی کار کنم..
دیانا: ارسلان هنوز قهر کرده بود منم بهش اهمیت ندادم...
ارسلان: من میرم بخوابم توام اگه خواستی بیا
دیانا: یعنی منظورت اینکه علاقه ای نداری کنار من بخوابی...
ارسلان: من همچین حرفی نزدم..
دیانا: ولی منظورت همین بود...همینجوری ک نشسته بودم ارسلان اومد منو تو بغلش گرفت و بلندم کرد کاملا از کار ارسلان شوکه شده بودم...چیکار میکنی ارسلان؟
ارسلان: گزاشتمش رو تخت لامپ خاموش کردم و خودمم کنارش خوابیدم..
دیانا: ارسلان دستشو دور کمرم حلقه کرد انقدر به هم نزدیک بودیم ک اگه میخواستیم حرف بزنیم لبامون با هم برخورد میکرد زل زده بود به چشام...
ارسلان: دوست دارم دیانا اینو بفهم ک روت حساسم...
دیانا: منم دوست دارم ولی...
۳۷.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.