smile
smile
part63
شب
ا/ت: میجون میخوام باهات حرف بزنم
میجون: بگو
ا/ت: میخوام ازدواج کنم
میجون: چی؟ ازدواج کنی؟ با کی؟
ا/ت: جونگکوک
میجون: شوخیت گرفته؟
ا/ت: نه خیلی وقته قرار میزاریم مامانش هم اجازه داده الان اجازه تورو میخوایم
میجون: ا/ت واقعا داری شوخی میکنی میخوای ازدواج کنی؟
ا/ت: اره من جونگکوک دوست دارم میخوام باهاش ازدواج کنم
بورا: نباید زودتر با ما صحبت میکردی
ا/ت: خب الان میگم
میجون: من حمایتت نمیکنم یخوای باهاش ازدواج کنی حتی مراسمت هم نمیام ولی خودت فکراتو کردی ها فکراتو کردی که چی کشیدی مامانش زن مهربونی نیست خسته میشی باهاش نمیتونی تحمل کنی
ا/ت: میتونم تحمل کنم دو هفته دیگه مراسم ازدواج منو جونگکوک به هیونو و دویون هم زنگ زدیم گفتن میخوان بیان انتخاب با خودته یا از طرف داماد یا از طرف عروس که خواهرته حرف دیگه نیست میخوام وسایلمو جمع کنم رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم
بورا: کجا میخوای بری؟
ا/ت: خونه جونگکوک
میجون: ا/ت
ا/ت: بله؟
میجون: واقعا میخوای بری؟
ا/ت: میاین مراسمم؟ اره اخه من جز شما کسیو ندارم داداش تنهام نزارید مگه من خواهرت نیستم داداش من نمیخواستم بهت بی احترامی کنم ولی نمیتونم میخوام با جونگکوک ازدواج کنم
وسایلمو برداشتم و رفتم جونگکوک پایین منتظرم بود
میجون
از تو پنجره نگاه کردم ا/ت و جونگکوک داشتن میرفتن
میجون: بورا چی برای ا/ت کم گذاشتم
بورا: عشقی که به جونگکوک داره دیوونش کرده امیدوارم جونگکوک هم دوسش داشته باشه
میجون: برم یا نرم؟
بورا: نمیدونم اون خواهرته حتما منتظرته
میجون: او نباید با من مشورت میکرد فقط اومد گفت میاید یا نمیاید همین
لیلی: بابا ماما
میجون: یعنی لیلی هم نباید کسیو داشته باشه عمه نداشته باشه
لیلی: عمه
#فیک
#سناریو
part63
شب
ا/ت: میجون میخوام باهات حرف بزنم
میجون: بگو
ا/ت: میخوام ازدواج کنم
میجون: چی؟ ازدواج کنی؟ با کی؟
ا/ت: جونگکوک
میجون: شوخیت گرفته؟
ا/ت: نه خیلی وقته قرار میزاریم مامانش هم اجازه داده الان اجازه تورو میخوایم
میجون: ا/ت واقعا داری شوخی میکنی میخوای ازدواج کنی؟
ا/ت: اره من جونگکوک دوست دارم میخوام باهاش ازدواج کنم
بورا: نباید زودتر با ما صحبت میکردی
ا/ت: خب الان میگم
میجون: من حمایتت نمیکنم یخوای باهاش ازدواج کنی حتی مراسمت هم نمیام ولی خودت فکراتو کردی ها فکراتو کردی که چی کشیدی مامانش زن مهربونی نیست خسته میشی باهاش نمیتونی تحمل کنی
ا/ت: میتونم تحمل کنم دو هفته دیگه مراسم ازدواج منو جونگکوک به هیونو و دویون هم زنگ زدیم گفتن میخوان بیان انتخاب با خودته یا از طرف داماد یا از طرف عروس که خواهرته حرف دیگه نیست میخوام وسایلمو جمع کنم رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم
بورا: کجا میخوای بری؟
ا/ت: خونه جونگکوک
میجون: ا/ت
ا/ت: بله؟
میجون: واقعا میخوای بری؟
ا/ت: میاین مراسمم؟ اره اخه من جز شما کسیو ندارم داداش تنهام نزارید مگه من خواهرت نیستم داداش من نمیخواستم بهت بی احترامی کنم ولی نمیتونم میخوام با جونگکوک ازدواج کنم
وسایلمو برداشتم و رفتم جونگکوک پایین منتظرم بود
میجون
از تو پنجره نگاه کردم ا/ت و جونگکوک داشتن میرفتن
میجون: بورا چی برای ا/ت کم گذاشتم
بورا: عشقی که به جونگکوک داره دیوونش کرده امیدوارم جونگکوک هم دوسش داشته باشه
میجون: برم یا نرم؟
بورا: نمیدونم اون خواهرته حتما منتظرته
میجون: او نباید با من مشورت میکرد فقط اومد گفت میاید یا نمیاید همین
لیلی: بابا ماما
میجون: یعنی لیلی هم نباید کسیو داشته باشه عمه نداشته باشه
لیلی: عمه
#فیک
#سناریو
۲۹.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.