smile
smile
part62
شب
کوک
جانگمی: حالا کی میخواید مراسم بگیرید
یونا: جانگمی جان هنوز معلوم نیست دو هفته دیگه فک کنم
م.ک: نه من نمیزارم این ازدواج صورت بگیره
کوک: چی؟ مامان
م.یونا: چرا نباید صورت بگیره
م.ک: همین که من میگم
پ.ک: عزیزم چیشده خوبی؟
م.ک: فهمیدم دل پسرم با یکی دیگست نمیتونم قبول کنم پسرم با یکی که دوسش نداره ازدواج کنه و ایندش خراب بشه
پ.یونا: یعنی چی مگه مسخره شماییم
م.ک: تو خونه من داد نزنید تروخدا نزارید این ازدواج صورت بگیره چون این انتخاب ما بوده نه انتخاب بچه هامون پس یکم فکر کنید
کوک: مامان
جانگمی: حق با مامانه یونا جان نظر تو چیه؟
یونا: من نمیدونم هرچی جونگکوک بگه میخوای با من ازدواج کنی؟
کوک: مامان راست میگفت من از یکی دیگه خوشم میاد
یونا: یعنی چی واقعا نمیخوای با من ازدواج کنی مگه من چی کمتر از اون دختر دارم جونگکوک واقعا نمیخوای باهام ازدوان کنی باشه باشه نکن ولی بدون خیلی دوست داشتم
اینو گفت و رفت
م.یونا: همون بهتر به هم نزدیک نشودیم قلب دخترم رو شکوندین
پ.ک: عزیزم خوبی؟
م.ک: اره جونگکوک پسرم توهم هرچخ زودتر عروسمو بیار
کوک: باشه جانگمی یه لحظه بیا
جانگمی: باشه چیشده
کوک: تو با مامان حرف زدی
جانگمی: اره قبول کرد و بعد ا/ت قبول میکنه و اینکه خانواده ا/ت چی؟
کوک: بهش فک نکرده بودم ا/ت با برادرش زندگی میکنه قبول میکنه بهت قول میدم فردا از ا/ت خواستگاری میکنم
جانگمی: موفق باشی
کوک: نونا خیلی دوست دارم
جانگمی: 😆
فردا
کوک: ا/ت
ا/ت: چیه؟ چیزی شده زنگ زدی گفتی بیام
کوک: خواسم باهم قدم بزنیم همین
ا/ت:وقتی زنگ میزنی بیشتر میترسونیم
کوک: ا/ت
ا/ت: جانم
کوک: هیچی ولش کن
ا/ت: چیه خب بگو
کوک: خب راستش باهام ازدواج میکنی؟
ا/ت: 😑
کوک: راست میگم با مامانم صحبت کردم قبول کرد حتی دیشب با یونا هم کامل بهم زدیم
ا/ت: باور نمیکنم
کوک:چیکار کنم باور کنی بریم خونمون
ا/ت: نه
کوک: باهم ازدواج میکنی یا نه؟
ا/ت: خب چی بگم هرچی میجون گفت
کوک: چی؟ میجون یعنی من میخوام با میجون زندگی یا تو
ا/ت: خب خیلی دوست دارم باهات ازدواج کنم خیلی میترسم ازش راست میگم
کوک: من باهاش حرف بزنم؟
ا/ت: نه ولش کن
کوک: نگفتی جوابتو باهم ازدواج میکنی
ا/ت: آره باهات ازدواج میکنم
اومد نزدیکم بغلم کرد
کوک:ما که از خانواده من گذشت کردیم میجونم چیز زیادی نیست
ا/ت: درباره داداشم بد نگو؟
کوک: ببخشید
#فیک
#سناریو
part62
شب
کوک
جانگمی: حالا کی میخواید مراسم بگیرید
یونا: جانگمی جان هنوز معلوم نیست دو هفته دیگه فک کنم
م.ک: نه من نمیزارم این ازدواج صورت بگیره
کوک: چی؟ مامان
م.یونا: چرا نباید صورت بگیره
م.ک: همین که من میگم
پ.ک: عزیزم چیشده خوبی؟
م.ک: فهمیدم دل پسرم با یکی دیگست نمیتونم قبول کنم پسرم با یکی که دوسش نداره ازدواج کنه و ایندش خراب بشه
پ.یونا: یعنی چی مگه مسخره شماییم
م.ک: تو خونه من داد نزنید تروخدا نزارید این ازدواج صورت بگیره چون این انتخاب ما بوده نه انتخاب بچه هامون پس یکم فکر کنید
کوک: مامان
جانگمی: حق با مامانه یونا جان نظر تو چیه؟
یونا: من نمیدونم هرچی جونگکوک بگه میخوای با من ازدواج کنی؟
کوک: مامان راست میگفت من از یکی دیگه خوشم میاد
یونا: یعنی چی واقعا نمیخوای با من ازدواج کنی مگه من چی کمتر از اون دختر دارم جونگکوک واقعا نمیخوای باهام ازدوان کنی باشه باشه نکن ولی بدون خیلی دوست داشتم
اینو گفت و رفت
م.یونا: همون بهتر به هم نزدیک نشودیم قلب دخترم رو شکوندین
پ.ک: عزیزم خوبی؟
م.ک: اره جونگکوک پسرم توهم هرچخ زودتر عروسمو بیار
کوک: باشه جانگمی یه لحظه بیا
جانگمی: باشه چیشده
کوک: تو با مامان حرف زدی
جانگمی: اره قبول کرد و بعد ا/ت قبول میکنه و اینکه خانواده ا/ت چی؟
کوک: بهش فک نکرده بودم ا/ت با برادرش زندگی میکنه قبول میکنه بهت قول میدم فردا از ا/ت خواستگاری میکنم
جانگمی: موفق باشی
کوک: نونا خیلی دوست دارم
جانگمی: 😆
فردا
کوک: ا/ت
ا/ت: چیه؟ چیزی شده زنگ زدی گفتی بیام
کوک: خواسم باهم قدم بزنیم همین
ا/ت:وقتی زنگ میزنی بیشتر میترسونیم
کوک: ا/ت
ا/ت: جانم
کوک: هیچی ولش کن
ا/ت: چیه خب بگو
کوک: خب راستش باهام ازدواج میکنی؟
ا/ت: 😑
کوک: راست میگم با مامانم صحبت کردم قبول کرد حتی دیشب با یونا هم کامل بهم زدیم
ا/ت: باور نمیکنم
کوک:چیکار کنم باور کنی بریم خونمون
ا/ت: نه
کوک: باهم ازدواج میکنی یا نه؟
ا/ت: خب چی بگم هرچی میجون گفت
کوک: چی؟ میجون یعنی من میخوام با میجون زندگی یا تو
ا/ت: خب خیلی دوست دارم باهات ازدواج کنم خیلی میترسم ازش راست میگم
کوک: من باهاش حرف بزنم؟
ا/ت: نه ولش کن
کوک: نگفتی جوابتو باهم ازدواج میکنی
ا/ت: آره باهات ازدواج میکنم
اومد نزدیکم بغلم کرد
کوک:ما که از خانواده من گذشت کردیم میجونم چیز زیادی نیست
ا/ت: درباره داداشم بد نگو؟
کوک: ببخشید
#فیک
#سناریو
۲۶.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.