پارت
پارت ۳۰
خانم وکیل
±ک..کیه؟...
. حدودا ۲۴ سال پیش سال پیش یه زن و شوهر جوان اومدن و این طراحی خاص رو برای پسرشون سفارش دادن ، این طرح رو به من گفتن که میخوان تک باشه و هیچکس دیگه ای از اون مدل نداشته باشه ، منم همونطور که اونها خواستن براشون طراحی کردم و تحویلشون دادم
±خب...اون خانم و آقا اسمشون ، چهرشون ، یا فامیلشون رو یادتون نیست؟ اسم پسرشون؟
.نه چیز دیگه ای یادم نمیاد و...نه...وایسا...اونا...اونا انگار از یه کشور دیگه اومده بودن... چندین سال انگار یه کشور دیگه بودن و تازه برگشته بودن...
±خیلی خب، ممنونم از اینکه کمکم کردید...بازهم اگر دیدید چیزی یادتون اومده حتماً باهام تماس بگیرید ، کارتم رو میزارم روی میز، اگر چیز جدیدی یادتون اومد با همون شماره تماس بگیرید
خواست حرفی بزنه که در به صدا درومد و پرستار داخل شد
.. آقای کانگ ، ینفر اومده و میخوان که شمارو ببینن
±خیلی خب من میرم مزاحمتون نمی...
حرفم با دیدن هیونجین نصفه موند ، شوکه شده بودم...
اونم حال من رو داشت ، انگار هیچکدوم انتظار نداشتم اینجا همدیگه رو ببینیم....اینکه الان اینجاست...یعنی... یعنی اون همچیز رو درباره صاحب انگشتر میدونه و به من هیچ چیز قرار نیست بگه...
هوانگ هیونجین تو واقعا کی هستی؟ چی هستی ؟
تا اینجای رمان نظرتون چی بوده ؟ چه سناریوهایی تو ذهنتون چیدید که درست از آب درومده؟
خانم وکیل
±ک..کیه؟...
. حدودا ۲۴ سال پیش سال پیش یه زن و شوهر جوان اومدن و این طراحی خاص رو برای پسرشون سفارش دادن ، این طرح رو به من گفتن که میخوان تک باشه و هیچکس دیگه ای از اون مدل نداشته باشه ، منم همونطور که اونها خواستن براشون طراحی کردم و تحویلشون دادم
±خب...اون خانم و آقا اسمشون ، چهرشون ، یا فامیلشون رو یادتون نیست؟ اسم پسرشون؟
.نه چیز دیگه ای یادم نمیاد و...نه...وایسا...اونا...اونا انگار از یه کشور دیگه اومده بودن... چندین سال انگار یه کشور دیگه بودن و تازه برگشته بودن...
±خیلی خب، ممنونم از اینکه کمکم کردید...بازهم اگر دیدید چیزی یادتون اومده حتماً باهام تماس بگیرید ، کارتم رو میزارم روی میز، اگر چیز جدیدی یادتون اومد با همون شماره تماس بگیرید
خواست حرفی بزنه که در به صدا درومد و پرستار داخل شد
.. آقای کانگ ، ینفر اومده و میخوان که شمارو ببینن
±خیلی خب من میرم مزاحمتون نمی...
حرفم با دیدن هیونجین نصفه موند ، شوکه شده بودم...
اونم حال من رو داشت ، انگار هیچکدوم انتظار نداشتم اینجا همدیگه رو ببینیم....اینکه الان اینجاست...یعنی... یعنی اون همچیز رو درباره صاحب انگشتر میدونه و به من هیچ چیز قرار نیست بگه...
هوانگ هیونجین تو واقعا کی هستی؟ چی هستی ؟
تا اینجای رمان نظرتون چی بوده ؟ چه سناریوهایی تو ذهنتون چیدید که درست از آب درومده؟
- ۱.۷k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط