پارت
پارت ۳۲
خانم وکیل
از ماشین پیاده شدم ، اونم پیاده شدو چمدون کوچیکش رو بیرون آورد و همراه من وارد هتل شد ، تویه لابی نشستم و منتظر شدم تا اتاق بگیره ، بعد از چند دقیقه اومد و با همدیگه به سمت اتاق حرکت کردیم ، دم در یه اتاق وایساد
±کارت من رو بده من برم اتاقم خستم...
_ فقط یدونه اتاق خالی داشت ، اونم چون گفتم تازه ازدواج کردیم و مبلغ بالا بهش میدم بهمون داد وگرنه که...
±چی؟ گفتی تازه ازدواج کردیم؟ واقعاً که! من تویه اتاقی که تو باشی نمیخوابم!
_بیا داخل اصلا حوصله ندارم راستشو بخوای...
کلافه پشت سرش وارد اتاق شدم و با دیدن چیزی که روبه روم بود شوکه نگاهش کردم
±ا..این جا چرا...چرا اینشکلیه؟
همه جا پر از گل رز خشک شده بود و اون بادکنک قلب به همراه تختی که به صورت عاشقانه چیده شده بود باعث میشد بخوام بالا بیارم..
هیونجین که چهره ام رو با دیدن اتاق دید پوزخندی زد
_خب معلومه دیگه چون ما دوتا تازه ازدواج کرده بودیم و مثلا اومدیم ماه عسل یه اتاق عاشقانه برامون چیدن تا شب خوبی رو سپری کنیم
با حرص نگاهش کردم ، دلم میخواست بگیرم خفش کنم
کفشام رو درآوردم و داخل رفتم، روی تختی که پر از گل رز بود نشستم و به دور و ور نگاه کردم ،وقتی هیونجین میخواست چمدونش رو بزاره متوجه زخم روی دستش شدم
±دستت چیشده ؟ انگار برای خیلی وقته ندیده بودمش ؟
نگاهی بهش انداخت مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد
_هیچی ، رفته بودم پیش هه نا که اینطوری شد
با شنیدن اسم هه نا ناخوداگاه حس حسادت درونم شکل گرفت ، برای اینکه بیشتر نشنوم پا تند کردم سمت حمام و در رو هم بستم ، لباسهام رو درآوردم و زیر دوش رفتم واقعاً نمیدونم قراره چطوری تحملش کنم این بشرو
بنظرتون قراره چه اتفاقایی بیوفته؟ چیز قابل پیشبینی ای هست؟ تا اینجای رمان رو چه نظری راجبش دارید؟
خانم وکیل
از ماشین پیاده شدم ، اونم پیاده شدو چمدون کوچیکش رو بیرون آورد و همراه من وارد هتل شد ، تویه لابی نشستم و منتظر شدم تا اتاق بگیره ، بعد از چند دقیقه اومد و با همدیگه به سمت اتاق حرکت کردیم ، دم در یه اتاق وایساد
±کارت من رو بده من برم اتاقم خستم...
_ فقط یدونه اتاق خالی داشت ، اونم چون گفتم تازه ازدواج کردیم و مبلغ بالا بهش میدم بهمون داد وگرنه که...
±چی؟ گفتی تازه ازدواج کردیم؟ واقعاً که! من تویه اتاقی که تو باشی نمیخوابم!
_بیا داخل اصلا حوصله ندارم راستشو بخوای...
کلافه پشت سرش وارد اتاق شدم و با دیدن چیزی که روبه روم بود شوکه نگاهش کردم
±ا..این جا چرا...چرا اینشکلیه؟
همه جا پر از گل رز خشک شده بود و اون بادکنک قلب به همراه تختی که به صورت عاشقانه چیده شده بود باعث میشد بخوام بالا بیارم..
هیونجین که چهره ام رو با دیدن اتاق دید پوزخندی زد
_خب معلومه دیگه چون ما دوتا تازه ازدواج کرده بودیم و مثلا اومدیم ماه عسل یه اتاق عاشقانه برامون چیدن تا شب خوبی رو سپری کنیم
با حرص نگاهش کردم ، دلم میخواست بگیرم خفش کنم
کفشام رو درآوردم و داخل رفتم، روی تختی که پر از گل رز بود نشستم و به دور و ور نگاه کردم ،وقتی هیونجین میخواست چمدونش رو بزاره متوجه زخم روی دستش شدم
±دستت چیشده ؟ انگار برای خیلی وقته ندیده بودمش ؟
نگاهی بهش انداخت مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد
_هیچی ، رفته بودم پیش هه نا که اینطوری شد
با شنیدن اسم هه نا ناخوداگاه حس حسادت درونم شکل گرفت ، برای اینکه بیشتر نشنوم پا تند کردم سمت حمام و در رو هم بستم ، لباسهام رو درآوردم و زیر دوش رفتم واقعاً نمیدونم قراره چطوری تحملش کنم این بشرو
بنظرتون قراره چه اتفاقایی بیوفته؟ چیز قابل پیشبینی ای هست؟ تا اینجای رمان رو چه نظری راجبش دارید؟
- ۱.۷k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط