پارت
پارت۳۱
خانم وکیل
±تو..تو اینجا چیکار میکنی؟
هیچ چیز نمیگفت ، فقط در سکوت بهم نگاه میکرد نگاهی به آقای کانگ انداخت و با گفتن اینکه یه روز دیگه میام دیدنتون
بازوم رو گرفت و به زور از اونجا بیرون آوردم ، بدون اینکه توجهی به تقلاهای من بکنه در ماشینش رو باز کردو داخل پرتم کرد و خودش هم صندلی راننده نشست و با سرعت بالا ماشین رو روند
±تو اینجا چیکار میکردی هوانگ هیونجین؟
انگار منتظر همین حرف من بود که عین دیوونه ها داد زد:
_این سوالیه که من باید از تو بپرسم سونهی ، اونجا دقیقاً چه غلطی میکردی ها؟ کی بهت آدرس اونجارو داده بود؟ چرا رفتی اونجا؟
±صداتو بیار پایین ، کر شدم ، تو حق نداری بامن اینطوری حرف بزنی میفهمی؟
_خفه شو فقط ، بگو اونجا چه غلطی میکردی سونهی...
± به همون دلیلی که تو اومده بودی منم اومده بودم... میخواستم بدونم صاحب این انگشتر کیه ، نمیدونستم که تو شما میدونستید جناب دادستان...چرا بهم نگفتی هیونجین؟ چرا نگفتی ؟
جوابی بهم نداد و به راهش ادامه داد...تازه نگاه کردم به دور و برم اصلا مسیری نبود که ازش اومده بودم... ترسیدم نکنه بخواد یه بلایی سرم بیاره
±د..داری کجا میبری منو؟!
بازهم جوابی نداد که به بازوش چنگ انداختم و جیغ زدم
±بهت میگم داری کجا میبریم عوضی ؟ لالی؟ حرف بزن داری منو کجا میبری ؟
نگاهی وحشتناک بهم انداخت از اونایی که آدم رو خفه میکنه
یهویی ترمز گرفت که نزدیک بود پرت بشم تو شیشه که سریع دستش رو جلوم گذاشت و نذاشت اتفاقی برام بیوفته
_مگه نمیدونی بدم میاد دم گوشم جیغ جیغ کنی؟ نترس نمیخوام بلایی سرت بیارم ، برو پایین
نگاهی به پنجره کردم ، جلوی یه هتل بزرگ بودیم ، اینهمه من رو ترسوند نکرد به من بگه میخواد ببرتم هتل؟
خانم وکیل
±تو..تو اینجا چیکار میکنی؟
هیچ چیز نمیگفت ، فقط در سکوت بهم نگاه میکرد نگاهی به آقای کانگ انداخت و با گفتن اینکه یه روز دیگه میام دیدنتون
بازوم رو گرفت و به زور از اونجا بیرون آوردم ، بدون اینکه توجهی به تقلاهای من بکنه در ماشینش رو باز کردو داخل پرتم کرد و خودش هم صندلی راننده نشست و با سرعت بالا ماشین رو روند
±تو اینجا چیکار میکردی هوانگ هیونجین؟
انگار منتظر همین حرف من بود که عین دیوونه ها داد زد:
_این سوالیه که من باید از تو بپرسم سونهی ، اونجا دقیقاً چه غلطی میکردی ها؟ کی بهت آدرس اونجارو داده بود؟ چرا رفتی اونجا؟
±صداتو بیار پایین ، کر شدم ، تو حق نداری بامن اینطوری حرف بزنی میفهمی؟
_خفه شو فقط ، بگو اونجا چه غلطی میکردی سونهی...
± به همون دلیلی که تو اومده بودی منم اومده بودم... میخواستم بدونم صاحب این انگشتر کیه ، نمیدونستم که تو شما میدونستید جناب دادستان...چرا بهم نگفتی هیونجین؟ چرا نگفتی ؟
جوابی بهم نداد و به راهش ادامه داد...تازه نگاه کردم به دور و برم اصلا مسیری نبود که ازش اومده بودم... ترسیدم نکنه بخواد یه بلایی سرم بیاره
±د..داری کجا میبری منو؟!
بازهم جوابی نداد که به بازوش چنگ انداختم و جیغ زدم
±بهت میگم داری کجا میبریم عوضی ؟ لالی؟ حرف بزن داری منو کجا میبری ؟
نگاهی وحشتناک بهم انداخت از اونایی که آدم رو خفه میکنه
یهویی ترمز گرفت که نزدیک بود پرت بشم تو شیشه که سریع دستش رو جلوم گذاشت و نذاشت اتفاقی برام بیوفته
_مگه نمیدونی بدم میاد دم گوشم جیغ جیغ کنی؟ نترس نمیخوام بلایی سرت بیارم ، برو پایین
نگاهی به پنجره کردم ، جلوی یه هتل بزرگ بودیم ، اینهمه من رو ترسوند نکرد به من بگه میخواد ببرتم هتل؟
- ۱.۵k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط