پارت(۲)🫂🖇🍉
پارت(۲)🫂🖇🍉
چایونگ تمام این مدت داشت به حرفاشون گوش میداد که
...
سریع از اتاقش اومد بیرون ،رفت پیش کوک و با داد گفت:من چه گناهی کردم؟ مگهدمن گفتم مامان منو به دنیا بیاره ها؟*گریه*
چیمیشد منم همون موقع میمردم تا اینهمه زجر بکشم
کوک هم که خیلی عصبی شده بود گفت:عاره عاره همش تقصیر توعه . عاره چیمیشد توم میمردی
چایون:باشه میرم میمیرم.. و از خونه زد بیرون و درم محکم بست
خاله:کوک چرا اینطوری کردی؟
کوک:نمیدونم نمیدونم خاله واقعا کم اوردم
خاله:اون بچته نباید باهاش اینطوری حرف میزدی. تو چیکار براش کردی ها؟
کوک:چیزی براش کم گذاشتم؟
خاله:عاره عاره همه چی کم گذاشتی . اون محبت پدرانه از تو میخواست چون مادر نداره نباید باهاش اینطوری باشی
کوک رفت توی اتاقش و درم بست
شاید حق با خاله باشه ؛ شاید من خیلی زیاده روی کردم
یادمه وقتی سوک قبل زایمانش به من گفت اگه من نبودم مراقب بچم باش . ولی من چیکار کردم؟ خیلی باهاش بد کردم
چایونگ:/
خیلی حالم بد بود چرا بابا با من اونطوری حرف زد؟ینی واقعا دوست داره من بمیرم؟
شب بود و نمیدونستم کجا برم خیلی میترسیم و جایی هم نداشتم ؛ یادم اوند عمو جین خونش نزدیکه باید میرفتم پیش اون چون خونه اون با خونه ما فقط ۱۵ دقیقه پیاده راهه
...
زنگ و زدم:
جین:بله*خوابالود*
چایونگ:عمو منم*بغض*
جین:چایونگ؟تو اینجا چیکار میکنی؟
چایونگ:عمو میشه بیام پیشت بعدا تعریف میکنم
جین:بیا تو عمو جون
...
جین:سلام
چایونگ:سلام عمو
جین:چیشده این وقت شب پس بابات کو؟
چایون با این حرفش بغض کرد:
عمووو*گریه*
جین چایونگ و بغل کرد و گفت: چیشده چایونگ؟
چایونگ:عمو بابام*گریه*
جین:بابات چی ؟اتفاقی افتاده؟ بیا بشین
چایونگ نشست
جین:خوب تعریف کن ببینم
چایونگ تمام ماجرارو تعریف کرد
جین از عصبانیت رگ گردنش زده بود بیرون
چایونگ هم داشت گریه میکرد
جین چایونگ و توی بغلش گرفت گفت:ارون باش عروسک عمو خودم حسابشو میرسم
چایونگ:عمو توروخودا باهاش کاری نداشته باش
جین:میخوای بری بخوابی؟
چایون:عاره خیلی خستم
جین:بالا اتاق اولی سمت چپ
چایونگ:ممنون عمو جون
جین:خواهش میکنم..
چایونگ میخواست از پله ها بره بالا که دستشو رو شکمش گذاشت و افتاد زمین:
اخخخخخخخخ
جین:چا..چایونگ؟چیشد؟
چایونگ تمام این مدت داشت به حرفاشون گوش میداد که
...
سریع از اتاقش اومد بیرون ،رفت پیش کوک و با داد گفت:من چه گناهی کردم؟ مگهدمن گفتم مامان منو به دنیا بیاره ها؟*گریه*
چیمیشد منم همون موقع میمردم تا اینهمه زجر بکشم
کوک هم که خیلی عصبی شده بود گفت:عاره عاره همش تقصیر توعه . عاره چیمیشد توم میمردی
چایون:باشه میرم میمیرم.. و از خونه زد بیرون و درم محکم بست
خاله:کوک چرا اینطوری کردی؟
کوک:نمیدونم نمیدونم خاله واقعا کم اوردم
خاله:اون بچته نباید باهاش اینطوری حرف میزدی. تو چیکار براش کردی ها؟
کوک:چیزی براش کم گذاشتم؟
خاله:عاره عاره همه چی کم گذاشتی . اون محبت پدرانه از تو میخواست چون مادر نداره نباید باهاش اینطوری باشی
کوک رفت توی اتاقش و درم بست
شاید حق با خاله باشه ؛ شاید من خیلی زیاده روی کردم
یادمه وقتی سوک قبل زایمانش به من گفت اگه من نبودم مراقب بچم باش . ولی من چیکار کردم؟ خیلی باهاش بد کردم
چایونگ:/
خیلی حالم بد بود چرا بابا با من اونطوری حرف زد؟ینی واقعا دوست داره من بمیرم؟
شب بود و نمیدونستم کجا برم خیلی میترسیم و جایی هم نداشتم ؛ یادم اوند عمو جین خونش نزدیکه باید میرفتم پیش اون چون خونه اون با خونه ما فقط ۱۵ دقیقه پیاده راهه
...
زنگ و زدم:
جین:بله*خوابالود*
چایونگ:عمو منم*بغض*
جین:چایونگ؟تو اینجا چیکار میکنی؟
چایونگ:عمو میشه بیام پیشت بعدا تعریف میکنم
جین:بیا تو عمو جون
...
جین:سلام
چایونگ:سلام عمو
جین:چیشده این وقت شب پس بابات کو؟
چایون با این حرفش بغض کرد:
عمووو*گریه*
جین چایونگ و بغل کرد و گفت: چیشده چایونگ؟
چایونگ:عمو بابام*گریه*
جین:بابات چی ؟اتفاقی افتاده؟ بیا بشین
چایونگ نشست
جین:خوب تعریف کن ببینم
چایونگ تمام ماجرارو تعریف کرد
جین از عصبانیت رگ گردنش زده بود بیرون
چایونگ هم داشت گریه میکرد
جین چایونگ و توی بغلش گرفت گفت:ارون باش عروسک عمو خودم حسابشو میرسم
چایونگ:عمو توروخودا باهاش کاری نداشته باش
جین:میخوای بری بخوابی؟
چایون:عاره خیلی خستم
جین:بالا اتاق اولی سمت چپ
چایونگ:ممنون عمو جون
جین:خواهش میکنم..
چایونگ میخواست از پله ها بره بالا که دستشو رو شکمش گذاشت و افتاد زمین:
اخخخخخخخخ
جین:چا..چایونگ؟چیشد؟
۱۸۹.۹k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.