part 20
part 20
ات خیلی سرم گیج میرفت نمیدونم چه دلیلی داشت دیگه غذا ها آماده بودن مادر تهیونگ صدام کرد منم رفتم پیشش بازم یه رسمه مزخرف دیگه رو بهم گفت وقتی برگشتم آشپزیخونه رونا اونجا
بود تا منو دید سری از آشپزخونه رفت بیرون اول با خودم فکر کردمکهچرا
پیشه غذاهای کهمن درست کردموایستاده اما بیخیال شدم و به کارم ادامه دادم داشت۰م میزو میچیدم که تهیونگ با جیمین اومدن یونها رفت پیشه جیمین و کتشو ازش گرفت منو تهیونگ یه لحضه توی چشمای هم خیره شدیم اما زود نگاهمو به پایین دوختم و به کارم ادامه دادم
تهیونگ
وقتی از شرکت برگشتیم ات داشت میزو آماده میکرد یه لحضه به چشماش خیره شدم رنگش پریده بود اصلا خوب بنظر نمیرسی میخواستم ازش بپرسم که چرا رنگش پریده اما زود رفت منم رفتم توی اوتاقم دوشگرفتم و از حمام اومدم بیرون داشتم از کمدم لباس برمیداشتم که ات وارت اوتاقشد
ات : خیلی ببخشید باید در میزدم شام امادس مادر گفت بیام صدات کنم
تهیونگ: باشه تو برو منم الان میام
ات
وقتی وارد اوتاق شدم تهیونگ با یه حوله دوره کمرش جلوی کمد وایستاده بود زود رومو برگردوندم و بهش گفتم که شام حاضره و رفتم پایین همه دوره میز نشسته بودن یکم بعد تهیونگ اومد و کنارم نشست
که پدر تهیونگ اول شروع کرد به خوردن غذا و گفت
پ/تهیونگ: این دیگه چیه کی این غذا رو درست کرده
ات: من درست کردم چه مشکلی داره
یونا : تو میگی چه مشکلی داره غذا که نیست کوله نمکه
ات : امکان نداره من غذا رو چک کردم خوب بود
یونا : اگه باور نمیکنی خودت بخور پس عروس شهریمون حتا بلد نیست غذا درست کنه
پ/تهیونگ: هر آدمی میتونه اشتباه کنه ات دوخترم تو هم بیشتر تلاش کن
رونا: اما پدر جان اگه ما همچین کاری میکردیم شما این جوری رفتار نمیکردین
نامجون: رونا درست حرف بزن
ات همه از سره میز بلند شدن منم چون اصلا حالم خوب نبود داشتم از پله میرفتم بالا که سرم بد جوری گیجه رفت داشتم از میافتادم که دستی
دوره کمرم حلقه شد نگاهمو دادم به صاحب دست ها که کسی نبود جز تهیونگ نگران نگاه کرد و گفت
تهیونگ: حالت خوبه (نگران )
ات: خوبم اما مگه برات مهمه (سرد)
ات دستای تهیونگ از دوره کمرش باز کرد و میخواست بره که دوباره سرش گیج رفت و نزدیک بود که بیوفته که روی هوا معلق شد تهیونگ ات رو براد استایل بغلکرد و به سمت اوتاقشون رفت ات با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه میگرد تا این که تهیونگ وارد اوتاق شد و ات روی تخت گذاشت و از اوتاق رفت بیرون بعد از چند دقیقه با یک لیوان آب پرتقال اومد توی اوتاق و داد به ات
ادامه دارد >>>>>>>>
لایک کامنت فراموش نشه خوشگله 💜
ات خیلی سرم گیج میرفت نمیدونم چه دلیلی داشت دیگه غذا ها آماده بودن مادر تهیونگ صدام کرد منم رفتم پیشش بازم یه رسمه مزخرف دیگه رو بهم گفت وقتی برگشتم آشپزیخونه رونا اونجا
بود تا منو دید سری از آشپزخونه رفت بیرون اول با خودم فکر کردمکهچرا
پیشه غذاهای کهمن درست کردموایستاده اما بیخیال شدم و به کارم ادامه دادم داشت۰م میزو میچیدم که تهیونگ با جیمین اومدن یونها رفت پیشه جیمین و کتشو ازش گرفت منو تهیونگ یه لحضه توی چشمای هم خیره شدیم اما زود نگاهمو به پایین دوختم و به کارم ادامه دادم
تهیونگ
وقتی از شرکت برگشتیم ات داشت میزو آماده میکرد یه لحضه به چشماش خیره شدم رنگش پریده بود اصلا خوب بنظر نمیرسی میخواستم ازش بپرسم که چرا رنگش پریده اما زود رفت منم رفتم توی اوتاقم دوشگرفتم و از حمام اومدم بیرون داشتم از کمدم لباس برمیداشتم که ات وارت اوتاقشد
ات : خیلی ببخشید باید در میزدم شام امادس مادر گفت بیام صدات کنم
تهیونگ: باشه تو برو منم الان میام
ات
وقتی وارد اوتاق شدم تهیونگ با یه حوله دوره کمرش جلوی کمد وایستاده بود زود رومو برگردوندم و بهش گفتم که شام حاضره و رفتم پایین همه دوره میز نشسته بودن یکم بعد تهیونگ اومد و کنارم نشست
که پدر تهیونگ اول شروع کرد به خوردن غذا و گفت
پ/تهیونگ: این دیگه چیه کی این غذا رو درست کرده
ات: من درست کردم چه مشکلی داره
یونا : تو میگی چه مشکلی داره غذا که نیست کوله نمکه
ات : امکان نداره من غذا رو چک کردم خوب بود
یونا : اگه باور نمیکنی خودت بخور پس عروس شهریمون حتا بلد نیست غذا درست کنه
پ/تهیونگ: هر آدمی میتونه اشتباه کنه ات دوخترم تو هم بیشتر تلاش کن
رونا: اما پدر جان اگه ما همچین کاری میکردیم شما این جوری رفتار نمیکردین
نامجون: رونا درست حرف بزن
ات همه از سره میز بلند شدن منم چون اصلا حالم خوب نبود داشتم از پله میرفتم بالا که سرم بد جوری گیجه رفت داشتم از میافتادم که دستی
دوره کمرم حلقه شد نگاهمو دادم به صاحب دست ها که کسی نبود جز تهیونگ نگران نگاه کرد و گفت
تهیونگ: حالت خوبه (نگران )
ات: خوبم اما مگه برات مهمه (سرد)
ات دستای تهیونگ از دوره کمرش باز کرد و میخواست بره که دوباره سرش گیج رفت و نزدیک بود که بیوفته که روی هوا معلق شد تهیونگ ات رو براد استایل بغلکرد و به سمت اوتاقشون رفت ات با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه میگرد تا این که تهیونگ وارد اوتاق شد و ات روی تخت گذاشت و از اوتاق رفت بیرون بعد از چند دقیقه با یک لیوان آب پرتقال اومد توی اوتاق و داد به ات
ادامه دارد >>>>>>>>
لایک کامنت فراموش نشه خوشگله 💜
۳.۵k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.