دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_4
یهو فکم رو گرفت بین مشتش و فشار محکمی بهش وارد کرد که از درد صورتم رفت توهم، و گفت:
_تو دختر رسول کشاورز نیستی؟ این موقع تو جنگل چه غلطی میکنی؟
مات نگاهش کردم، اون از کجا میدونست من کیم؟
با تمام قدرتی که داشتم دستش رو پس زدم و گفتم:
_اولا دستت رو بکش، بعدشم تو بابای من رو از کجا میشناسی؟!
با نیشخند شصتش رو کشید گوشه لبش و گفت:
_خیلی جسوری دختر؛ مراقب باش با این زبون بیست متریت سرت رو به باد ندی!
بیحوصله دستم رو به نشونه برو بالا تکون دادم و درحالی که میرفتم گفتم:
_برو کنار بزار باد بیاد حاجی.
بیتوجه بهش راه افتادم تا شاید حکمتی شد و ایندفعه راه خونه رو پیدا کردم!
پاهام از درد گزگز میکرد، ولی حاضر نبودم دو دقیقه استراحت به پاهام بدم، باید تا شب نشده راه خونه رو پیدا میکردم واگرنه امشب خوراک گرگهای جنگل بودم!
بارون نم نم میومد و کمکم داشتم خیس میشدم، روسری خیسم چسبیده بود به گردنم و داشت اذیتم میکرد.
با فکر به اینکه تو جنگلم و کسی اینجا نیست سریع روسریام رو در آوردم و با خیال راحت پرتش کردم اونطرف، دستم بردم تو موهام و بازشون کردم!
خرمن موهای خرمایی و بلندم آزادانه ریخت بیرون، عاشق موهام بودم و خیلی وقت بود کوتاهشون نکرده بودم الان دیگه تا پایین کمرم میرسید!
با شنیدن صدای پایی شوکه ایستادم!
صدا دقیقا کنارم قطع شد، نگاهی به بغلم انداختم!
با دیدن اون پسر مغرور و اخمو با حرص گفتم:
_چرا راه افتادی دنبال من، بیا برو من حوصله سر خر ندارم.
نیشخندی زد و گفت:
_منم علاقهای به همراه شدن با دختر بد دهن و بیادبی مثل تو ندارم، ولی اگه ولت کنم تا دو ساعت دیگه نشده خوراک لاشخورها میشی!
#PART_4
یهو فکم رو گرفت بین مشتش و فشار محکمی بهش وارد کرد که از درد صورتم رفت توهم، و گفت:
_تو دختر رسول کشاورز نیستی؟ این موقع تو جنگل چه غلطی میکنی؟
مات نگاهش کردم، اون از کجا میدونست من کیم؟
با تمام قدرتی که داشتم دستش رو پس زدم و گفتم:
_اولا دستت رو بکش، بعدشم تو بابای من رو از کجا میشناسی؟!
با نیشخند شصتش رو کشید گوشه لبش و گفت:
_خیلی جسوری دختر؛ مراقب باش با این زبون بیست متریت سرت رو به باد ندی!
بیحوصله دستم رو به نشونه برو بالا تکون دادم و درحالی که میرفتم گفتم:
_برو کنار بزار باد بیاد حاجی.
بیتوجه بهش راه افتادم تا شاید حکمتی شد و ایندفعه راه خونه رو پیدا کردم!
پاهام از درد گزگز میکرد، ولی حاضر نبودم دو دقیقه استراحت به پاهام بدم، باید تا شب نشده راه خونه رو پیدا میکردم واگرنه امشب خوراک گرگهای جنگل بودم!
بارون نم نم میومد و کمکم داشتم خیس میشدم، روسری خیسم چسبیده بود به گردنم و داشت اذیتم میکرد.
با فکر به اینکه تو جنگلم و کسی اینجا نیست سریع روسریام رو در آوردم و با خیال راحت پرتش کردم اونطرف، دستم بردم تو موهام و بازشون کردم!
خرمن موهای خرمایی و بلندم آزادانه ریخت بیرون، عاشق موهام بودم و خیلی وقت بود کوتاهشون نکرده بودم الان دیگه تا پایین کمرم میرسید!
با شنیدن صدای پایی شوکه ایستادم!
صدا دقیقا کنارم قطع شد، نگاهی به بغلم انداختم!
با دیدن اون پسر مغرور و اخمو با حرص گفتم:
_چرا راه افتادی دنبال من، بیا برو من حوصله سر خر ندارم.
نیشخندی زد و گفت:
_منم علاقهای به همراه شدن با دختر بد دهن و بیادبی مثل تو ندارم، ولی اگه ولت کنم تا دو ساعت دیگه نشده خوراک لاشخورها میشی!
۲.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.