رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_12
آشپزخونه رفتم سینی رو گذاشتم که آیدا اومد
آیدا: آجی چرا رو اون آقاعه شربت لیختی؟
یلدا: سینی خیس شده بود از دستم سر خورد.
آیدا: ولی من یه دونه هم نلیختم!
یلدا: چون تو بلاییی بلا
و محکم کله شو بوس کردم و رفتم پیش مامان نشستم
مامان: اگه نمیتونی سینی به اون بزرگی رو برداری میگفتی میومدم کمک
سرمو برگردوندم سمت یاسر که دیدم نیست! کجا غیبش زد این بشر
مامان: یه دختر عاقل داشتم اونم خل شد
سرمو سمت مامان سوق دادم
یلدا: به خودش زحمت نداد یه کم دستشو دراز کنه من خم شدم که تعادلم بهم ریخت و سینی روش چپه شد
مامان: حقشه اصلا هرکی تنبلی کنه باید همین بلا سرش بیاد!
از حرف مامان شوکه شدم
یلدا: ععه ماماننن
مامان: حرف نباشه
دیگه حرفی نزدم و با چشم دنبال عمو محمد(پدر عروس گشتم) وا اونم نیستش که
5 مین گذشت که یاسر با عمو محمد از اتاق اومدن بیرون
مامان: وا این دیگه چه لباسیه
برگشتم سمت یاسر از خنده غش کردم که یاسر منو دید چشم و ابرو واسم اومد منم خنده ام شدت گرفت
همه یا داشتن پچ پچ میکردن یا داشتن از خنده زمین رو گاز میزدن
مامان: این چرا اینجوریه نگو پیرهن محمد آقائه
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
مامان: پس این آدم نیست که گولاخه، که لباس آدم معمولی تو تنش این شکلیه(گولاخ: ابر گنده)
خوب حالا مگه یاسر چی پوشیده که همه مون یه بهش میخندیم
یه پیرهن مشکی پوشیده بود که دکمه های اولی و دومی باز بود و سومی به بعد به زور بسته شده بودن ضایع بود پیرهنه داره تو تنش جر میخوره
واسه همین بود پس، 7 8 دقیقه معطل بستن دکمه بودن
یاسر نشست و من همینجوری میخندیدم و هعی بهم چشم غره میکرد و منم فقط بهش میخندیدم
عمو عیسی: وا پسر برو یه لباس درست بپوش این چیه پوشیدی همه جات زده بیرون!
عمو چقدر رکه!
یاسر: عمو بخدا چیکار کنم منکه لباس نیاورده بودم مجبور شدم لباس عمو محمد رو بگیرم
عمو: لاقعل یه چیز گشاد تر میپوشیدی
یاسر: این بزرگ ترین پیرهن عمو بود و..
مطمئنم براتون جای تعجبه که مگه یاسر چقدره و چجوریه که لباس XL2 براش کوچیکه!
یاسر پسر حدودا 185 190 موهاش لخت مشکی که همیشه حالت دارن ابروهای مشکی و چشمای درشت قهوه ای سوخته و صورت خوش حالت مردونه و همیشه خداهم ته ریش خط گرفته 1 2 روزه داره که بهش خیلی میاد هیکل درشت و ورزشکاری و یه جوری رگاش بیرونه که تو نگاه اول متوجه شون میشی با چاله لپ که وقتی میخنده خیلی کراش میشه(این اصطلاح یاسمین بود)
و فک کنم سایزش 4 یا XL5 باشه (که لباسای عمو براش تنگه)
عمو حرف یاسر رو قطع کرد
عمو عیسی: وایستا برم برات لباس بیارم رفت
و بعد 2 مین اومد و یه سویشرت گشاد سمتش گرفت
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_12
آشپزخونه رفتم سینی رو گذاشتم که آیدا اومد
آیدا: آجی چرا رو اون آقاعه شربت لیختی؟
یلدا: سینی خیس شده بود از دستم سر خورد.
آیدا: ولی من یه دونه هم نلیختم!
یلدا: چون تو بلاییی بلا
و محکم کله شو بوس کردم و رفتم پیش مامان نشستم
مامان: اگه نمیتونی سینی به اون بزرگی رو برداری میگفتی میومدم کمک
سرمو برگردوندم سمت یاسر که دیدم نیست! کجا غیبش زد این بشر
مامان: یه دختر عاقل داشتم اونم خل شد
سرمو سمت مامان سوق دادم
یلدا: به خودش زحمت نداد یه کم دستشو دراز کنه من خم شدم که تعادلم بهم ریخت و سینی روش چپه شد
مامان: حقشه اصلا هرکی تنبلی کنه باید همین بلا سرش بیاد!
از حرف مامان شوکه شدم
یلدا: ععه ماماننن
مامان: حرف نباشه
دیگه حرفی نزدم و با چشم دنبال عمو محمد(پدر عروس گشتم) وا اونم نیستش که
5 مین گذشت که یاسر با عمو محمد از اتاق اومدن بیرون
مامان: وا این دیگه چه لباسیه
برگشتم سمت یاسر از خنده غش کردم که یاسر منو دید چشم و ابرو واسم اومد منم خنده ام شدت گرفت
همه یا داشتن پچ پچ میکردن یا داشتن از خنده زمین رو گاز میزدن
مامان: این چرا اینجوریه نگو پیرهن محمد آقائه
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
مامان: پس این آدم نیست که گولاخه، که لباس آدم معمولی تو تنش این شکلیه(گولاخ: ابر گنده)
خوب حالا مگه یاسر چی پوشیده که همه مون یه بهش میخندیم
یه پیرهن مشکی پوشیده بود که دکمه های اولی و دومی باز بود و سومی به بعد به زور بسته شده بودن ضایع بود پیرهنه داره تو تنش جر میخوره
واسه همین بود پس، 7 8 دقیقه معطل بستن دکمه بودن
یاسر نشست و من همینجوری میخندیدم و هعی بهم چشم غره میکرد و منم فقط بهش میخندیدم
عمو عیسی: وا پسر برو یه لباس درست بپوش این چیه پوشیدی همه جات زده بیرون!
عمو چقدر رکه!
یاسر: عمو بخدا چیکار کنم منکه لباس نیاورده بودم مجبور شدم لباس عمو محمد رو بگیرم
عمو: لاقعل یه چیز گشاد تر میپوشیدی
یاسر: این بزرگ ترین پیرهن عمو بود و..
مطمئنم براتون جای تعجبه که مگه یاسر چقدره و چجوریه که لباس XL2 براش کوچیکه!
یاسر پسر حدودا 185 190 موهاش لخت مشکی که همیشه حالت دارن ابروهای مشکی و چشمای درشت قهوه ای سوخته و صورت خوش حالت مردونه و همیشه خداهم ته ریش خط گرفته 1 2 روزه داره که بهش خیلی میاد هیکل درشت و ورزشکاری و یه جوری رگاش بیرونه که تو نگاه اول متوجه شون میشی با چاله لپ که وقتی میخنده خیلی کراش میشه(این اصطلاح یاسمین بود)
و فک کنم سایزش 4 یا XL5 باشه (که لباسای عمو براش تنگه)
عمو حرف یاسر رو قطع کرد
عمو عیسی: وایستا برم برات لباس بیارم رفت
و بعد 2 مین اومد و یه سویشرت گشاد سمتش گرفت
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۵.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.