پارت167
#پارت167
دستی به موهام کشید لب خندی زد این دفعه به فارسی در حالی که لجه داشت گفت:
تو مهسا هستی؟!
سرمو تکون دادم: حالت خوب است؟!
بازم سرمو تکون دادم لبخندی زد سینی رو میز گذاشت، از جاش بلند شد کمکم کرد سرجام بشینم سینی رو پام گذاشت.
_بخور!
بدون هیچ حرفی قاشق رو برداشتم مشغول خوردن سوپ شدم تمام این مدت دختره زل زده بود به من داشت نگاهم میکرد... بعد از تموم شدن سوپ میخواستم سینی رو پاتختی بذارم که از دستم گرفت و خودش سینی رو گذاشت!
همون لحظه در باز شد و یه خانوم مسن تو چار چوب در نمایان شد، با دیدن من اشک تو چشماش جمع شد فوری وارد اتاق شد و کنار تخت وایستاد!
با چشمای مملوء از اشک گفت: دخترم حالت خوبه؟!
مهسا: ممنون، ولی شما کی هستید؟!
انگار همین حرف کافی بود که اشکاش روانه شه. متعجب گفتم:چیزی شده؟ من حرف بدی زدم؟!
با دستش اشکاشو پاک کرد یه لبخند مهربون زد: نه دخترکم تو حرف بدی نزدی من دلتنگت بودم.
متعجب گفتم: مگه منو میشناسی؟! اصلا من چطور اومدم ای...
با یادآوری خاطراتی تو ذهنم حرفم نصف موند با کیوان رفتیم واسه پرو لباس،کیوان گفت که آرش بهش زنگ زده و رفت، بعدش اون زن و مرده اومدن
مرده بهم نزدیک شد گفت گفت میخوام ببرتم پیش مادرم... بعدش سیاهی مطلق...
لب زدم: مادر
یعنی چی؟ متعجب گفتم: یعنی چی اینکارا؟ ما رو گرفتید؟! من مادرم ایرانه یعنی چی اون مرده گفت میخوام ببرمت پیش مادرت...!
بازم چونه ش لرزید پر بغض گفت: مادرت ایرانه؟!
سرمو تکون دادم: شما منو دزیدید مطمئن باشید ازتون شکایت میکنم.
کنارم نشست دستشو جلو آورد دستمو بگیره که دستمو عقب کشیدم.
_دخترم بذار برات توضیح بدم! ما تورو ندزدیدم یعنی منم خبر نداشتم تو میای تا اینکه سیاوش ما رو سوپرایز کرد دقیقا دو روزه که بیهوشی این دو روز از کنارت تکون نخوردم
نگاهی تو اجزای صورتم چرخید.
ادامه داد: دو روزه زل زدم به صورت قشنگت و متتظر بودم چشمای خوشگلت باز شند!
داشتم دیوونه میشدم: شما کی هستید؟!
لبخند تلخی زد: من همون کسی هستم که با بی رحمی تمام ولت کردم من... من
سرشو انداخت پایین با صدایی آرومی ادامه داد: من مادرتم...!
دستی به موهام کشید لب خندی زد این دفعه به فارسی در حالی که لجه داشت گفت:
تو مهسا هستی؟!
سرمو تکون دادم: حالت خوب است؟!
بازم سرمو تکون دادم لبخندی زد سینی رو میز گذاشت، از جاش بلند شد کمکم کرد سرجام بشینم سینی رو پام گذاشت.
_بخور!
بدون هیچ حرفی قاشق رو برداشتم مشغول خوردن سوپ شدم تمام این مدت دختره زل زده بود به من داشت نگاهم میکرد... بعد از تموم شدن سوپ میخواستم سینی رو پاتختی بذارم که از دستم گرفت و خودش سینی رو گذاشت!
همون لحظه در باز شد و یه خانوم مسن تو چار چوب در نمایان شد، با دیدن من اشک تو چشماش جمع شد فوری وارد اتاق شد و کنار تخت وایستاد!
با چشمای مملوء از اشک گفت: دخترم حالت خوبه؟!
مهسا: ممنون، ولی شما کی هستید؟!
انگار همین حرف کافی بود که اشکاش روانه شه. متعجب گفتم:چیزی شده؟ من حرف بدی زدم؟!
با دستش اشکاشو پاک کرد یه لبخند مهربون زد: نه دخترکم تو حرف بدی نزدی من دلتنگت بودم.
متعجب گفتم: مگه منو میشناسی؟! اصلا من چطور اومدم ای...
با یادآوری خاطراتی تو ذهنم حرفم نصف موند با کیوان رفتیم واسه پرو لباس،کیوان گفت که آرش بهش زنگ زده و رفت، بعدش اون زن و مرده اومدن
مرده بهم نزدیک شد گفت گفت میخوام ببرتم پیش مادرم... بعدش سیاهی مطلق...
لب زدم: مادر
یعنی چی؟ متعجب گفتم: یعنی چی اینکارا؟ ما رو گرفتید؟! من مادرم ایرانه یعنی چی اون مرده گفت میخوام ببرمت پیش مادرت...!
بازم چونه ش لرزید پر بغض گفت: مادرت ایرانه؟!
سرمو تکون دادم: شما منو دزیدید مطمئن باشید ازتون شکایت میکنم.
کنارم نشست دستشو جلو آورد دستمو بگیره که دستمو عقب کشیدم.
_دخترم بذار برات توضیح بدم! ما تورو ندزدیدم یعنی منم خبر نداشتم تو میای تا اینکه سیاوش ما رو سوپرایز کرد دقیقا دو روزه که بیهوشی این دو روز از کنارت تکون نخوردم
نگاهی تو اجزای صورتم چرخید.
ادامه داد: دو روزه زل زدم به صورت قشنگت و متتظر بودم چشمای خوشگلت باز شند!
داشتم دیوونه میشدم: شما کی هستید؟!
لبخند تلخی زد: من همون کسی هستم که با بی رحمی تمام ولت کردم من... من
سرشو انداخت پایین با صدایی آرومی ادامه داد: من مادرتم...!
۲.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.