پارت166
#پارت166
خم شد و از زیر میز کیف کرمی رو درآوردم که کیوان گفت:
عه! این ماله مهساست...
سریع داخل کیف رو نگاه کردم لعنتی گوشیش پیشش نبود...پوفی کشیدم!
از شرکت ییرون اومدیم... جلو ماشین وایستادم خدا من الان چه غلطی کنم تو این شهر غریب از کجا پیداش کنم.
با قرار گرفتن دستی رو شونه م سرمو برگروندم.
کیوان: داداش خودتو اذیت نکن پیدا میشه!
نالیدم: نمیشه...اخه من چطور چطوری پیداش کنم برم کجا؟ مهسا دست من امانته من به خانوادش قول دادم مشکلی پیش نیاد یادته؟!
سری تکون داد ادامه دادم: با این کار اعتبار شرکتمم میره زیر سوال
رو کردم سمت اسمون: خدا خودت یه کاری کن!
فشاری به شونم داد: شرمنده پسر من نباید تنهاش میذاشتم یا حداقل به تو زنگ میزدم تقصیر منم بود...
با دست زدم پشت کمرش و بدون هیچ حرفی سوار ماشین شدم. کیوان هم با تردید سوار ماشین شد!
تا اخر شب تو خیابونا جاهای پرت اطراف شهر دنبالش گشتیم ولی خبری نشد و هر چقدرم به غفوری زنگ میزنم جواب نمیده مطمئنم کار خودشه هر جور شده پیداش میکنم!
ماشین رو جلو هتل نگهداشتم با قدمای آروم و خسته وارد هتل شدم!
(مهسا)
با حس درد شدیدی تو سرم چشمامو باز کردم اول دیدم تار بود چند بار پشت سرهم پلک زدم بعد از اینکه دیدم بهتر شد
متعجب به اتاقی که آشنا نبود نگاه کردم تم اتاق از رنگای شکلاتی و طلایی تشکیل شده! و همه وسایل اتاق قدیمی بود...
دستی رو سرم کشیدم وای خدا اینجا کجاست؟ کیوان و آرش کجان پس؟ چرا پیشم نیستند؟!
چرا انقدر سرم درد میکنه؟! با، باز شدن در دست از فکر کردن برداشتم
نگاهمو دوختم به در اتاق، یه دختر که یه سینی هم دستش بود وارد اتاق شد
با دیدن چشمای بازم به انگلسی یه چیزی گفت! وقتی دید متوجه نشدم سری تکون داد و اومد کنارم نشست رو تخت...
خم شد و از زیر میز کیف کرمی رو درآوردم که کیوان گفت:
عه! این ماله مهساست...
سریع داخل کیف رو نگاه کردم لعنتی گوشیش پیشش نبود...پوفی کشیدم!
از شرکت ییرون اومدیم... جلو ماشین وایستادم خدا من الان چه غلطی کنم تو این شهر غریب از کجا پیداش کنم.
با قرار گرفتن دستی رو شونه م سرمو برگروندم.
کیوان: داداش خودتو اذیت نکن پیدا میشه!
نالیدم: نمیشه...اخه من چطور چطوری پیداش کنم برم کجا؟ مهسا دست من امانته من به خانوادش قول دادم مشکلی پیش نیاد یادته؟!
سری تکون داد ادامه دادم: با این کار اعتبار شرکتمم میره زیر سوال
رو کردم سمت اسمون: خدا خودت یه کاری کن!
فشاری به شونم داد: شرمنده پسر من نباید تنهاش میذاشتم یا حداقل به تو زنگ میزدم تقصیر منم بود...
با دست زدم پشت کمرش و بدون هیچ حرفی سوار ماشین شدم. کیوان هم با تردید سوار ماشین شد!
تا اخر شب تو خیابونا جاهای پرت اطراف شهر دنبالش گشتیم ولی خبری نشد و هر چقدرم به غفوری زنگ میزنم جواب نمیده مطمئنم کار خودشه هر جور شده پیداش میکنم!
ماشین رو جلو هتل نگهداشتم با قدمای آروم و خسته وارد هتل شدم!
(مهسا)
با حس درد شدیدی تو سرم چشمامو باز کردم اول دیدم تار بود چند بار پشت سرهم پلک زدم بعد از اینکه دیدم بهتر شد
متعجب به اتاقی که آشنا نبود نگاه کردم تم اتاق از رنگای شکلاتی و طلایی تشکیل شده! و همه وسایل اتاق قدیمی بود...
دستی رو سرم کشیدم وای خدا اینجا کجاست؟ کیوان و آرش کجان پس؟ چرا پیشم نیستند؟!
چرا انقدر سرم درد میکنه؟! با، باز شدن در دست از فکر کردن برداشتم
نگاهمو دوختم به در اتاق، یه دختر که یه سینی هم دستش بود وارد اتاق شد
با دیدن چشمای بازم به انگلسی یه چیزی گفت! وقتی دید متوجه نشدم سری تکون داد و اومد کنارم نشست رو تخت...
۳.۴k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.