از پنجره به پیاده رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد.
از پنجره به پیادهرویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد.
گفت: میبینی؟ لباسهایی هستند که راه میروند،
دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونش "انسان" وجود داشته باشد.
به راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.
گفت: میبینی؟ لباسهایی هستند که راه میروند،
دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونش "انسان" وجود داشته باشد.
به راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.
۶.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۱