★چند پارتی جیهوپ★
★چند پارتی جیهوپ★
p ³
بیدار شدم که دیدم جیهوپ زل زده به من
ات: چیه؟
جیهوپ: هیچی...محو زیباییت شدم♡
"که صدایی از بیرون اومد و تو هم یکم ترسیدی"
جیهوپ: نترس چاگیا....تا وقتی من پیشتم نمیخواد بترسی♡
ات: ههه...وجود تو خود ترسه
"اینو گفتم و پا شدم رفتم...نگاش کردم انگار از حرفم ناراحت شده بود...آخه مگه اون احساس داره که بخواد ناراحت بشه
تو آشپز خونه مشغول آماده کردن صبحانه شدم که......
جیهوپ: چاگیا....تو چرا از من خوشت نمیاد؟
ات: چون یه قاتل روانی ای!
جیهوپ: ولی من هرکاری کردم به خاطر تو کردم
ات: من نمیخوام آدم بکشی به خاطر من!
چرا باید جون آدمای بیگناه رو بکشی هاا؟
جیهوپ: واسه تو
ات: مگه من ازت خواستم همچین کاری بکنی؟!
جیهوپ: ...........
ات: الان هم.....
جیهوپ: نه...نمیخواد چیزی بگی...من الان میرم...اما بهت میفهمونم بدون من نمیتونی دووم بیاری!
"جیهوپ اینو گفت و رفت"
ات: هوففف از دستش راحت شدممم
صبحونمو خوردم و سوار ماشینم شدم و رفتم شهر تا ببینم رئیسم چیشده
اما خوب اون مرده بود و دیروز خاکش کرده بودن
الان پسرش شده بود رئیس کافه
پس هنوزم میتونم اونجا کار کنم....البته شاید!
ات: سلام آقا
+: سلام "ناراحت"
ات: من قبلا کارمند اینجا بودم....تا وقتی که پدرتون زنده بود...الان که شما رئیس اینجایید پس من هنوزم میتونم اینجا کار کنم؟
+: اسم شما چیه؟
ات: لیم ات
+: لیم ات آره؟ بابای من به خاطر تو مرد! "عصبی"
ات: م..منظورتون چیه؟ به من چه ربطی داره؟
+: به خاطر تو و اون قاتل روانی! "عصبی"
ات: ولی این به من ربطی نداره! "ترس"
+: الان که بهت نشون دادم اونوقت میفهمی!
"اون پسره دست ات رو گرفت و برد توی دستشویی کافه و خواست که ........ اهمش کنه "😔😅" که......
بچها قرار بود دیگه فیک ننویسم ولی تصمیمم رو عوض کردن من نه از ویس میرم فیک هم مینویسم فقط یه پست گذاشتم که یکی از سناریو هام اصکی رفته و گفته منو بلاک و گزارش کنن لطفا اونو گزارش کنید که ادامش هم بزارم
دوباره آیدیش رو میدم:
@rouiy
تروخدا گزارشش کنید وگرنه مسدود میشم
p ³
بیدار شدم که دیدم جیهوپ زل زده به من
ات: چیه؟
جیهوپ: هیچی...محو زیباییت شدم♡
"که صدایی از بیرون اومد و تو هم یکم ترسیدی"
جیهوپ: نترس چاگیا....تا وقتی من پیشتم نمیخواد بترسی♡
ات: ههه...وجود تو خود ترسه
"اینو گفتم و پا شدم رفتم...نگاش کردم انگار از حرفم ناراحت شده بود...آخه مگه اون احساس داره که بخواد ناراحت بشه
تو آشپز خونه مشغول آماده کردن صبحانه شدم که......
جیهوپ: چاگیا....تو چرا از من خوشت نمیاد؟
ات: چون یه قاتل روانی ای!
جیهوپ: ولی من هرکاری کردم به خاطر تو کردم
ات: من نمیخوام آدم بکشی به خاطر من!
چرا باید جون آدمای بیگناه رو بکشی هاا؟
جیهوپ: واسه تو
ات: مگه من ازت خواستم همچین کاری بکنی؟!
جیهوپ: ...........
ات: الان هم.....
جیهوپ: نه...نمیخواد چیزی بگی...من الان میرم...اما بهت میفهمونم بدون من نمیتونی دووم بیاری!
"جیهوپ اینو گفت و رفت"
ات: هوففف از دستش راحت شدممم
صبحونمو خوردم و سوار ماشینم شدم و رفتم شهر تا ببینم رئیسم چیشده
اما خوب اون مرده بود و دیروز خاکش کرده بودن
الان پسرش شده بود رئیس کافه
پس هنوزم میتونم اونجا کار کنم....البته شاید!
ات: سلام آقا
+: سلام "ناراحت"
ات: من قبلا کارمند اینجا بودم....تا وقتی که پدرتون زنده بود...الان که شما رئیس اینجایید پس من هنوزم میتونم اینجا کار کنم؟
+: اسم شما چیه؟
ات: لیم ات
+: لیم ات آره؟ بابای من به خاطر تو مرد! "عصبی"
ات: م..منظورتون چیه؟ به من چه ربطی داره؟
+: به خاطر تو و اون قاتل روانی! "عصبی"
ات: ولی این به من ربطی نداره! "ترس"
+: الان که بهت نشون دادم اونوقت میفهمی!
"اون پسره دست ات رو گرفت و برد توی دستشویی کافه و خواست که ........ اهمش کنه "😔😅" که......
بچها قرار بود دیگه فیک ننویسم ولی تصمیمم رو عوض کردن من نه از ویس میرم فیک هم مینویسم فقط یه پست گذاشتم که یکی از سناریو هام اصکی رفته و گفته منو بلاک و گزارش کنن لطفا اونو گزارش کنید که ادامش هم بزارم
دوباره آیدیش رو میدم:
@rouiy
تروخدا گزارشش کنید وگرنه مسدود میشم
۱۷.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.