Best worng
Chapter 1
Part 17
•ویو بورام•
دستم و گرفت و کشید سمت خودش چشم که بهش افتاد... خود عوضیش بود
کای:کجا با این عجله خوشگله؟
بورام:ولم کن.. ع..وضیی(تقلا)
اومد نزدیک گوشم
کای:میدونی بورام من همیشه میخواستم زیرم جون بدی دلیلشو نمیدونم ولی خوب چیزی هستی
بورام:جونگکوک بفه.....
واقعا بورام؟ جونگکوک؟ تو اصلا براش مهم نیستی
کای:میشناسیش؟ برا همین اینجایی ... اوه داشت یادم میرف بیا بریم با جونگکوک 3 تایی بازی کنیم
دستشو کشید برد تو اتاق جونگکوک پرتم کرد و دررو قفل کرد
کای:الان وقت خوبی نیست بیب بعد مهمونا خدمتت میرسیم..
وای بدبخت شدن الان جونگکوکو خبر میکنه
یوری و سومی چی پس .. اتاق جونگکوک هم طبقه بالا بود ارتفاع داشت نمیشد از پنجره پرید با صدای در رفتم سمتش
سومی:بورام اون تویی؟
بورام:سومی اون روانی در رو قفل کرده
سومی:نگران نبا.... ولم کن میگم ولم کن
بورام:سومی...
از جایی که کلید در رو میندازن داشتم نگاه میکردم همون یارو بود(منظورش تهیونگ)سومی روهم بردن
هر کاری که کردم در باز نشد که نشد
°فلش بک به 2 ساعت بعد°
نشستم زانو مو بغل کردم داشتم گریه میکردم که صدای کلید در اومد
کوک:کیو پیدا کردی که انقدر خوشحال...
با دیدن من حرفش نصفه موند جوری داشت نگام میکرد که مطمعن بودم منو میکشته
کای اومد نزدیکش بغلم وایستاد دستو گذاشت رو کمرم هر چقدر تقلا کردم از جدا نشد
کای:میبینی عجب چیزیه... خب چیکاره ای؟
کوک نگاه ترسناک شو ازم گرفت و خنثی کای رو نگاه کرد
کوک:امشب نه
کای:هی خیلی داری بهونه میاری ها
کوک:گفتم نه(عربده)
کای نگاشو داد بهم
کای:امشب شانس اوردی... میبینمت بورام
با کلمه بورام جونگکوک....
بچه ها امروز اصلا حالم خوب نبود چند پارت گذاشتم اگه تونستم بازم میزارم ببخشید ولی درک کنید....شب فداتون🥂💤
Part 17
•ویو بورام•
دستم و گرفت و کشید سمت خودش چشم که بهش افتاد... خود عوضیش بود
کای:کجا با این عجله خوشگله؟
بورام:ولم کن.. ع..وضیی(تقلا)
اومد نزدیک گوشم
کای:میدونی بورام من همیشه میخواستم زیرم جون بدی دلیلشو نمیدونم ولی خوب چیزی هستی
بورام:جونگکوک بفه.....
واقعا بورام؟ جونگکوک؟ تو اصلا براش مهم نیستی
کای:میشناسیش؟ برا همین اینجایی ... اوه داشت یادم میرف بیا بریم با جونگکوک 3 تایی بازی کنیم
دستشو کشید برد تو اتاق جونگکوک پرتم کرد و دررو قفل کرد
کای:الان وقت خوبی نیست بیب بعد مهمونا خدمتت میرسیم..
وای بدبخت شدن الان جونگکوکو خبر میکنه
یوری و سومی چی پس .. اتاق جونگکوک هم طبقه بالا بود ارتفاع داشت نمیشد از پنجره پرید با صدای در رفتم سمتش
سومی:بورام اون تویی؟
بورام:سومی اون روانی در رو قفل کرده
سومی:نگران نبا.... ولم کن میگم ولم کن
بورام:سومی...
از جایی که کلید در رو میندازن داشتم نگاه میکردم همون یارو بود(منظورش تهیونگ)سومی روهم بردن
هر کاری که کردم در باز نشد که نشد
°فلش بک به 2 ساعت بعد°
نشستم زانو مو بغل کردم داشتم گریه میکردم که صدای کلید در اومد
کوک:کیو پیدا کردی که انقدر خوشحال...
با دیدن من حرفش نصفه موند جوری داشت نگام میکرد که مطمعن بودم منو میکشته
کای اومد نزدیکش بغلم وایستاد دستو گذاشت رو کمرم هر چقدر تقلا کردم از جدا نشد
کای:میبینی عجب چیزیه... خب چیکاره ای؟
کوک نگاه ترسناک شو ازم گرفت و خنثی کای رو نگاه کرد
کوک:امشب نه
کای:هی خیلی داری بهونه میاری ها
کوک:گفتم نه(عربده)
کای نگاشو داد بهم
کای:امشب شانس اوردی... میبینمت بورام
با کلمه بورام جونگکوک....
بچه ها امروز اصلا حالم خوب نبود چند پارت گذاشتم اگه تونستم بازم میزارم ببخشید ولی درک کنید....شب فداتون🥂💤
- ۱۲.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط