Best worng
Chapter 1
Part 18
•ویو جونگکوک•
امشب اصلا حوصله درگیر شدن با کای رو نداشتم مطمعن بودم میخواد میخواد دختر میخواست ولی خب خیالم راحت بود که بورام و سومی نیستن داشتم با بقیه در مورد معامله کارا حرف میزدم که با اومدن کای بحثو عوض کردیم که سر راهمون نیاشه
کای:جونگکوک من بردم!
جونگکوک:چیو؟
فهمید اینجا جاش نیست اشاره کرد که بریم تو حیاط حرف بزنیم
کای:دختر پیدا کردم
کیو؟ از کجا؟ تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم
جونگکوک:کی هست حالا؟
کای:من میشناسمش ولی تو نه..ولی خب اگه نمیشناختیم اینجا چیکار میکنه ها؟ (پوزخند)
جونگکوک:من دختری اینجا ندارم
دستمو گرفت برد طبقه بالا در اتاقو که باز کرد با صورت خیس بورام که انقدر گریه کرده بود مواجه شدم خون جلو چشامو گرفته بود مطمعن بودم میخواست فرار کنه با صدای کای به خودم اومدم
کای:میبینیش...شروع کنیم؟
هیچی ده کای از این به بعد فکر میکنه بورام نقطه ضعفمه
جونگکوک:امشب نه حال ندارم
کای:پس من شرو...
پریدم وسط حرفش
جونگکوک:گفتم نه(داد)
رفتم سمت بورام کمرشو گرفت و گفت
کای :امشب شانس اوردی...میبینمت بورام
چی؟ بورام؟ از کجا میشناختنش؟ نکنه بورام با کای رابطه... نه جونگکوک نه امکان نداره حالا که بعد چندسال جرقه عشق به وجود اومده این دختر برای همیشه خاموشش کرد که وقتی کلمه بورام رو گفت دست کای رو گرفتم و از عمارت بیرونش کردو رفتم داخل
کوک:امشب همه برید خونه هاتون مرخصید
رو کاناپه سالن نشسته بودمو الکل میخوردم بعد چند دیقه همه جا خلوت و بی صدا شد رفتم بالا که
•ویو بورام•
داشتم زار زار بی صدا گریه میکردم من چمه؟ مگه چی شده؟ باید خوشحال باشم که بلایی سرم نیومده؟ نه کای منو بدبخت میکنه فهمید اینجا اونم مثل جونگکوک منو میدزده متمعنم داشتم با خودم همینجوری حرف میزدم که با صدای کوبیده شدن در از جام پاشدم جونگکوک انقدر گریه کرده بود که چشاش قرمز شده بود...ولی متمعن بودم واسه گریه نیست نفرت.. خشم تو چشاش موج میزد اروم اون سمتم و تو چشام زل زد با هر قدمش یک قدم میرفتم عقب رسیدم به تخت که افتادم رو تخت شروع کرد به حرف زدن...
کوک:انقدر برا شما دخترا سخته که زیر همه نباشید...(سرد)
این چشه؟ چرا اینجوری شد اصلا درباره چی حرف میزد با صدای لرزونم که اصلا کنترلش دستم نبود گفتم
بورام:در..باره چ...چی حرف می.ز. نی؟
کوک:درباره تو اول با کای بودی بعد گفتی بزارم فلانی هم بکن*تم؟
عصبی شدم که
بورام:تو میفهمی ازم سو استفاده کردی هان؟ تو بودی که دخترونگیمو ازم گرفتی عوضی اصلا درباره چی حرف میزنی هاا؟ فکر میکنی من مثل بقیم اون کای عوضی هیچوقت دست از سرم بر نداشته اینم روش(گریه و داد)
کوک:من... من داشتم عاشقت میشدم بورام... ولی تو... تو نتونستی ادم باشی(داد)
بورام:اون عوضی همیشه چشمش دنبال من بود هیچوقت دست از سرم برند.... چ.. ی؟
کوک:اره عاشقت شدم.. البته دیگه نه... دیگه برامم مهم نیست فرار کنی یا نه میخای برو به من ربطی نداره
داشت میرفت که دستشو گرفتم
بورام:جونگکوک اشتباه فهمی...
نزاشت حرف بزنم که
کوک:حتی ی درصدم فکر نکن نزدیکم بشی
دستشو کشید و رف....
Part 18
•ویو جونگکوک•
امشب اصلا حوصله درگیر شدن با کای رو نداشتم مطمعن بودم میخواد میخواد دختر میخواست ولی خب خیالم راحت بود که بورام و سومی نیستن داشتم با بقیه در مورد معامله کارا حرف میزدم که با اومدن کای بحثو عوض کردیم که سر راهمون نیاشه
کای:جونگکوک من بردم!
جونگکوک:چیو؟
فهمید اینجا جاش نیست اشاره کرد که بریم تو حیاط حرف بزنیم
کای:دختر پیدا کردم
کیو؟ از کجا؟ تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم
جونگکوک:کی هست حالا؟
کای:من میشناسمش ولی تو نه..ولی خب اگه نمیشناختیم اینجا چیکار میکنه ها؟ (پوزخند)
جونگکوک:من دختری اینجا ندارم
دستمو گرفت برد طبقه بالا در اتاقو که باز کرد با صورت خیس بورام که انقدر گریه کرده بود مواجه شدم خون جلو چشامو گرفته بود مطمعن بودم میخواست فرار کنه با صدای کای به خودم اومدم
کای:میبینیش...شروع کنیم؟
هیچی ده کای از این به بعد فکر میکنه بورام نقطه ضعفمه
جونگکوک:امشب نه حال ندارم
کای:پس من شرو...
پریدم وسط حرفش
جونگکوک:گفتم نه(داد)
رفتم سمت بورام کمرشو گرفت و گفت
کای :امشب شانس اوردی...میبینمت بورام
چی؟ بورام؟ از کجا میشناختنش؟ نکنه بورام با کای رابطه... نه جونگکوک نه امکان نداره حالا که بعد چندسال جرقه عشق به وجود اومده این دختر برای همیشه خاموشش کرد که وقتی کلمه بورام رو گفت دست کای رو گرفتم و از عمارت بیرونش کردو رفتم داخل
کوک:امشب همه برید خونه هاتون مرخصید
رو کاناپه سالن نشسته بودمو الکل میخوردم بعد چند دیقه همه جا خلوت و بی صدا شد رفتم بالا که
•ویو بورام•
داشتم زار زار بی صدا گریه میکردم من چمه؟ مگه چی شده؟ باید خوشحال باشم که بلایی سرم نیومده؟ نه کای منو بدبخت میکنه فهمید اینجا اونم مثل جونگکوک منو میدزده متمعنم داشتم با خودم همینجوری حرف میزدم که با صدای کوبیده شدن در از جام پاشدم جونگکوک انقدر گریه کرده بود که چشاش قرمز شده بود...ولی متمعن بودم واسه گریه نیست نفرت.. خشم تو چشاش موج میزد اروم اون سمتم و تو چشام زل زد با هر قدمش یک قدم میرفتم عقب رسیدم به تخت که افتادم رو تخت شروع کرد به حرف زدن...
کوک:انقدر برا شما دخترا سخته که زیر همه نباشید...(سرد)
این چشه؟ چرا اینجوری شد اصلا درباره چی حرف میزد با صدای لرزونم که اصلا کنترلش دستم نبود گفتم
بورام:در..باره چ...چی حرف می.ز. نی؟
کوک:درباره تو اول با کای بودی بعد گفتی بزارم فلانی هم بکن*تم؟
عصبی شدم که
بورام:تو میفهمی ازم سو استفاده کردی هان؟ تو بودی که دخترونگیمو ازم گرفتی عوضی اصلا درباره چی حرف میزنی هاا؟ فکر میکنی من مثل بقیم اون کای عوضی هیچوقت دست از سرم بر نداشته اینم روش(گریه و داد)
کوک:من... من داشتم عاشقت میشدم بورام... ولی تو... تو نتونستی ادم باشی(داد)
بورام:اون عوضی همیشه چشمش دنبال من بود هیچوقت دست از سرم برند.... چ.. ی؟
کوک:اره عاشقت شدم.. البته دیگه نه... دیگه برامم مهم نیست فرار کنی یا نه میخای برو به من ربطی نداره
داشت میرفت که دستشو گرفتم
بورام:جونگکوک اشتباه فهمی...
نزاشت حرف بزنم که
کوک:حتی ی درصدم فکر نکن نزدیکم بشی
دستشو کشید و رف....
- ۱۱.۳k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط