Part15
#Part15
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ من و با یاسمن میترسونی؟ صدتا یاسمنم بیاد ازشون نمیترسم خدایی خیلی جیگرن نگا کن
یهو صدای یاسمن اومد
_ که خیلی جیگرن آره؟
زدم زیر خنده
آرش با گیجی به یاسمن نگاه میکرد یهو به خودش اومد
_ خانمم تو اینجا چیکار میکنی کی اومدی؟ الهی فداتشم چقدر دلم واسط تنگ شده بود دورت بگردم عروسکم ، ملوسکم!
یاسمن نیشگونی ازش گرفت و گفت
_ خفه شو آرش دارم برات بزار بریم خونه ببین چکارت میکنم
_ آخ جون بریم خونه؟ مامانت خونه نیست؟ پاشو پاشو بریم خونتون عشقم، من جون میدم واسه اینکه باهات بیام خونه
یاسمن_ به خدا آرش یه جوری بزنمت چپ و راست بشی، اخه تو مگه خودت دوست دختر نداری که داری دخر مردمو دید میزنی خجالت نمیکشی؟ یه ذره از این سام یاد بگیر بیشعور، خدا میدونه من نیستم چه غلتهایی میکنی
کم کم یاسمن بغضش گرفت
_ از وقتی که یادمه با تو هستم ولی تو همیشه چشت جاهای دیگه میپلکه چی کم گذاشتم برات آخه آرش، با همه چیت ساختم ولی بازم تو...
نفس عمیقی کشید تا بغضش نشکنه، نمیدونم حق داشت یا نه ولی خوب آرش هم در حد شوخی و نگاه این حرفها رو میزد وگرنه هیچ وقت به غیر از یاسمن به بودن با هیچ دختر دیگه ای حتی فکر هم نکرده بود
آرش هم شرمنده بود از حرفش هم اینکه تعجب کرده بود از اینهمه ناراحت شدن یاسمن
یاسمن یه ترم از ما پایین تر بود اکثر مواقع با من و ارش بود، تنها پسری که باهاش راحت بودند من بودم شایدم چون اصلاً حرف نمیزدم اونا راحت بودند...
آرش دست یاسمن رو گرفت و شروع کرد به دلداری دادن و غلط کردم هاش که یه لحظه صدای خنده ی بلندی رو از میز بغلی شنیدم نمیدونم چرا تن صدای اون خنده برام آشنا بود سرم رو که برگردوندم با دیدنش بازم قفل شدم روش
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ من و با یاسمن میترسونی؟ صدتا یاسمنم بیاد ازشون نمیترسم خدایی خیلی جیگرن نگا کن
یهو صدای یاسمن اومد
_ که خیلی جیگرن آره؟
زدم زیر خنده
آرش با گیجی به یاسمن نگاه میکرد یهو به خودش اومد
_ خانمم تو اینجا چیکار میکنی کی اومدی؟ الهی فداتشم چقدر دلم واسط تنگ شده بود دورت بگردم عروسکم ، ملوسکم!
یاسمن نیشگونی ازش گرفت و گفت
_ خفه شو آرش دارم برات بزار بریم خونه ببین چکارت میکنم
_ آخ جون بریم خونه؟ مامانت خونه نیست؟ پاشو پاشو بریم خونتون عشقم، من جون میدم واسه اینکه باهات بیام خونه
یاسمن_ به خدا آرش یه جوری بزنمت چپ و راست بشی، اخه تو مگه خودت دوست دختر نداری که داری دخر مردمو دید میزنی خجالت نمیکشی؟ یه ذره از این سام یاد بگیر بیشعور، خدا میدونه من نیستم چه غلتهایی میکنی
کم کم یاسمن بغضش گرفت
_ از وقتی که یادمه با تو هستم ولی تو همیشه چشت جاهای دیگه میپلکه چی کم گذاشتم برات آخه آرش، با همه چیت ساختم ولی بازم تو...
نفس عمیقی کشید تا بغضش نشکنه، نمیدونم حق داشت یا نه ولی خوب آرش هم در حد شوخی و نگاه این حرفها رو میزد وگرنه هیچ وقت به غیر از یاسمن به بودن با هیچ دختر دیگه ای حتی فکر هم نکرده بود
آرش هم شرمنده بود از حرفش هم اینکه تعجب کرده بود از اینهمه ناراحت شدن یاسمن
یاسمن یه ترم از ما پایین تر بود اکثر مواقع با من و ارش بود، تنها پسری که باهاش راحت بودند من بودم شایدم چون اصلاً حرف نمیزدم اونا راحت بودند...
آرش دست یاسمن رو گرفت و شروع کرد به دلداری دادن و غلط کردم هاش که یه لحظه صدای خنده ی بلندی رو از میز بغلی شنیدم نمیدونم چرا تن صدای اون خنده برام آشنا بود سرم رو که برگردوندم با دیدنش بازم قفل شدم روش
۴.۴k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.