پارت دهم رمان "عشق دختر یخی"
پارت دهم رمان "عشق دختر یخی"
آسا، کایران و لیانا به زودی برنامهریزی کردند تا سفرشان را آغاز کنند. آنها تصمیم گرفتند که به یک شهر ساحلی بروند که در آنجا میتوانستند از زیباییهای دریا و آفتاب لذت ببرند. آسا با هیجان گفت: "من همیشه آرزو داشتم که دریا را ببینم و زیر آفتاب دراز بکشم!"
کایران با لبخند گفت: "این سفر میتواند فرصتی باشد تا بیشتر با هم آشنا شویم و از زندگیمان لذت ببریم." لیانا نیز با اشتیاق گفت: "من هم میخواهم از این سفر خاطراتی بسازم که هرگز فراموش نکنیم."
پس از چند روز آمادهسازی، آنها به سمت شهر ساحلی حرکت کردند. وقتی به آنجا رسیدند، آفتاب درخشان و صدای امواج دریا آنها را به آغوش خود کشید. آسا با شادی فریاد زد: "اینجا فوقالعاده است!"
آنها به سمت ساحل رفتند و در کنار دریا نشسته و از زیباییهای آن لذت بردند. آسا پاهایش را در آب فرو برد و احساس خنکی و تازگی را در وجودش حس کرد. کایران و لیانا نیز در کنار او نشسته بودند و از لحظات خوششان لذت میبردند.
در این حین، آسا به کایران نگاه کرد و گفت: "حالا که طلسم شکسته شده، احساس میکنم که میتوانم به خودم و احساساتم اعتماد کنم." کایران با نگاهی ملایم گفت: "من هم همین احساس را دارم. عشق میتواند ما را به سمت بهترین نسخههای خودمان هدایت کند."
آنها تصمیم گرفتند که در این سفر، به ماجراجوییهای جدیدی بپردازند. روزها را به گشت و گذار در شهر و شبها را به نشستن در کنار دریا و صحبت درباره آرزوها و رویاهایشان گذراندند. آسا احساس میکرد که زندگیاش در حال تغییر است و او دیگر تنها نیست.
یک شب، در کنار آتش، آسا و کایران به هم نزدیکتر شدند. آتش درخشان و صدای امواج دریا، فضایی رمانتیک و دلنشین ایجاد کرده بود. آسا با صدای آرام گفت: "من واقعاً خوشحالم که تو در کنارم هستی. تو به من نشان دادی که عشق چه معنایی دارد."
کایران با نگاهی عمیق به آسا گفت: "تو به من نشان دادی که زندگی میتواند زیبا باشد. من هرگز نمیخواهم این لحظه را فراموش کنم." آسا احساس کرد که قلبش به تپش افتاده و عشق در دلش جوانه میزند.
در این لحظه، آسا و کایران به هم نزدیکتر شدند و احساس کردند که عشق واقعی بینشان در حال شکلگیری است. آیا آنها میتوانستند با هم به یکدیگر نزدیکتر شوند و زندگیای پر از عشق و دوستی بسازند؟ آیا این سفر به آنها کمک میکرد تا به یکدیگر نزدیکتر شوند و عشق را در دلشان پرورش دهند؟
---
آسا، کایران و لیانا به زودی برنامهریزی کردند تا سفرشان را آغاز کنند. آنها تصمیم گرفتند که به یک شهر ساحلی بروند که در آنجا میتوانستند از زیباییهای دریا و آفتاب لذت ببرند. آسا با هیجان گفت: "من همیشه آرزو داشتم که دریا را ببینم و زیر آفتاب دراز بکشم!"
کایران با لبخند گفت: "این سفر میتواند فرصتی باشد تا بیشتر با هم آشنا شویم و از زندگیمان لذت ببریم." لیانا نیز با اشتیاق گفت: "من هم میخواهم از این سفر خاطراتی بسازم که هرگز فراموش نکنیم."
پس از چند روز آمادهسازی، آنها به سمت شهر ساحلی حرکت کردند. وقتی به آنجا رسیدند، آفتاب درخشان و صدای امواج دریا آنها را به آغوش خود کشید. آسا با شادی فریاد زد: "اینجا فوقالعاده است!"
آنها به سمت ساحل رفتند و در کنار دریا نشسته و از زیباییهای آن لذت بردند. آسا پاهایش را در آب فرو برد و احساس خنکی و تازگی را در وجودش حس کرد. کایران و لیانا نیز در کنار او نشسته بودند و از لحظات خوششان لذت میبردند.
در این حین، آسا به کایران نگاه کرد و گفت: "حالا که طلسم شکسته شده، احساس میکنم که میتوانم به خودم و احساساتم اعتماد کنم." کایران با نگاهی ملایم گفت: "من هم همین احساس را دارم. عشق میتواند ما را به سمت بهترین نسخههای خودمان هدایت کند."
آنها تصمیم گرفتند که در این سفر، به ماجراجوییهای جدیدی بپردازند. روزها را به گشت و گذار در شهر و شبها را به نشستن در کنار دریا و صحبت درباره آرزوها و رویاهایشان گذراندند. آسا احساس میکرد که زندگیاش در حال تغییر است و او دیگر تنها نیست.
یک شب، در کنار آتش، آسا و کایران به هم نزدیکتر شدند. آتش درخشان و صدای امواج دریا، فضایی رمانتیک و دلنشین ایجاد کرده بود. آسا با صدای آرام گفت: "من واقعاً خوشحالم که تو در کنارم هستی. تو به من نشان دادی که عشق چه معنایی دارد."
کایران با نگاهی عمیق به آسا گفت: "تو به من نشان دادی که زندگی میتواند زیبا باشد. من هرگز نمیخواهم این لحظه را فراموش کنم." آسا احساس کرد که قلبش به تپش افتاده و عشق در دلش جوانه میزند.
در این لحظه، آسا و کایران به هم نزدیکتر شدند و احساس کردند که عشق واقعی بینشان در حال شکلگیری است. آیا آنها میتوانستند با هم به یکدیگر نزدیکتر شوند و زندگیای پر از عشق و دوستی بسازند؟ آیا این سفر به آنها کمک میکرد تا به یکدیگر نزدیکتر شوند و عشق را در دلشان پرورش دهند؟
---
۱.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.