پارت84 دلبربلا
#پارت84 #دلبربلا
ماشینو جای همیشگی پارک کردمو پیاده شدیم
راستش میترسیدم اون پسره دروغ گفته باشه و نقشمون به فنا بره
به سمت کلاس راه افتادیم با دیدن کلاس خالی نفسمو فوت کردمو خدارو شکر کردم
رفتیم سمت کلاس اونا اخه اونجا بزرگ تر بود و احتمال اینکه کلاسو اونجا برگزار کنن بیشتر بود
وارد شدیم و دیدیم بیشتریا اومدن
پسرا هم رو سه تا صندلی کنار هم ردیف یکی مونده به آخر نشسته بودن
پشتشون سه تا دختر از کلاس ما بودن که فوق العاده ویزون و رو مخ تشریف داشتن با کلی نازو و آرایش
خالا که پشتشون پر بود مجبور شدیم نقشه ای که برای خالی کردن اون سه تا صندلی کشیدیم رو پیاده کنیم
یه چشمک به دنیا زدم و رفتم ته کلاس قسمتی که یه صندلی خالی بود
دنیا دادزد
_خانوما امینی فاتحی سائقی کیا هستن
اون سه تا دختره دستاشونو بردن بالا دنیا گفت
_عه شمایید حراست کارتون داره
اون سه تا یه سکته زدن و مقنعه هاشونو کشیدن جلو رژ هاشونم یکم با دستشون کم رنگ کردن و از جاشون بلند شدن
با لبخندی رولب رفتم و نشستم جاشون دنیا هم نشست پیشمون
پسرا برگشتنو نگاه معناداری بهمون انداختن و به ادامه عر زدنشون پرداختن
بعد ده مین اون سه تا برگشتن سردستشون گفت
_وا دنیا جون چرا دروغ میگی کجا حراست کارمون داشت
دنیا گفت
_عه حتما اشتباه شده خب
اون سه تا در ظاهر آروم بودن و در باطن مطمئنم به خاطر از دست دادن جاشون دوست دارن سر دنیا رو بکوبن تو دیوار
رفتن هرکدوم یه گوشه نشستن و افتخاری اومد و شروع کرد
خدایا اگه صدامو میشنوی اگه یه ذره دوسم داری این افتخاریو خفه کن
خواسته زیادیه ولی تو میتونی
(آخه واسه کدوم کار خوبت باید دوست داشته باشه؟)
برای اولین بار تو زندگیم با خر درونم موافقم
تا افتخاری پشتشو کرد بهمون سونیا سریع رفت زیر میز
چون میز آخر بودیم زیاد تو دید نبودیم و همه هم حواسشون به درس بود
سونیا بعد پنج مین بیرون اومد با نگاه خبیثی به سر سامان گفت
_حله
چسبو داد به من و منم رفتم زیر
بابام در اومد تا تونستم اون پاهای قوزمیتشو نامحسوس بلند کنم و چسب بریزم زیرش
درست لحظه آخر که کارم تموم شد و داشتم میومدم بالا
خودکار مهام افتاد
سریع خودمو کشیدم بالا و خیلی عادی جلوه دادم که انگار من حواسم به درسه
چسبو شوت کردم سمت دنیا
مهام خودکارشو برداشت و اومد بالا
دنیا پرید زیر میز
تا اینجا که بخیر گذشته خدا خدا میکردم اینم بتونه سه مین بعد بالا اومد و پیروزمندانه لبخندی زد
خدایا خودمو به تومیسپرم اگه مهام بفهمه جرم میده
هرچند که مهام خر من باشه
داشتیم با دنیا و سونیا در مورد عاقبت کارمون میحرفیدیم که یهو افتخاری گفت
_خانم کیانی این مبحثی که من گفتمو بیان تو ضیح بدن
با اعتماد به نفس بلند شدمو گفتم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
ماشینو جای همیشگی پارک کردمو پیاده شدیم
راستش میترسیدم اون پسره دروغ گفته باشه و نقشمون به فنا بره
به سمت کلاس راه افتادیم با دیدن کلاس خالی نفسمو فوت کردمو خدارو شکر کردم
رفتیم سمت کلاس اونا اخه اونجا بزرگ تر بود و احتمال اینکه کلاسو اونجا برگزار کنن بیشتر بود
وارد شدیم و دیدیم بیشتریا اومدن
پسرا هم رو سه تا صندلی کنار هم ردیف یکی مونده به آخر نشسته بودن
پشتشون سه تا دختر از کلاس ما بودن که فوق العاده ویزون و رو مخ تشریف داشتن با کلی نازو و آرایش
خالا که پشتشون پر بود مجبور شدیم نقشه ای که برای خالی کردن اون سه تا صندلی کشیدیم رو پیاده کنیم
یه چشمک به دنیا زدم و رفتم ته کلاس قسمتی که یه صندلی خالی بود
دنیا دادزد
_خانوما امینی فاتحی سائقی کیا هستن
اون سه تا دختره دستاشونو بردن بالا دنیا گفت
_عه شمایید حراست کارتون داره
اون سه تا یه سکته زدن و مقنعه هاشونو کشیدن جلو رژ هاشونم یکم با دستشون کم رنگ کردن و از جاشون بلند شدن
با لبخندی رولب رفتم و نشستم جاشون دنیا هم نشست پیشمون
پسرا برگشتنو نگاه معناداری بهمون انداختن و به ادامه عر زدنشون پرداختن
بعد ده مین اون سه تا برگشتن سردستشون گفت
_وا دنیا جون چرا دروغ میگی کجا حراست کارمون داشت
دنیا گفت
_عه حتما اشتباه شده خب
اون سه تا در ظاهر آروم بودن و در باطن مطمئنم به خاطر از دست دادن جاشون دوست دارن سر دنیا رو بکوبن تو دیوار
رفتن هرکدوم یه گوشه نشستن و افتخاری اومد و شروع کرد
خدایا اگه صدامو میشنوی اگه یه ذره دوسم داری این افتخاریو خفه کن
خواسته زیادیه ولی تو میتونی
(آخه واسه کدوم کار خوبت باید دوست داشته باشه؟)
برای اولین بار تو زندگیم با خر درونم موافقم
تا افتخاری پشتشو کرد بهمون سونیا سریع رفت زیر میز
چون میز آخر بودیم زیاد تو دید نبودیم و همه هم حواسشون به درس بود
سونیا بعد پنج مین بیرون اومد با نگاه خبیثی به سر سامان گفت
_حله
چسبو داد به من و منم رفتم زیر
بابام در اومد تا تونستم اون پاهای قوزمیتشو نامحسوس بلند کنم و چسب بریزم زیرش
درست لحظه آخر که کارم تموم شد و داشتم میومدم بالا
خودکار مهام افتاد
سریع خودمو کشیدم بالا و خیلی عادی جلوه دادم که انگار من حواسم به درسه
چسبو شوت کردم سمت دنیا
مهام خودکارشو برداشت و اومد بالا
دنیا پرید زیر میز
تا اینجا که بخیر گذشته خدا خدا میکردم اینم بتونه سه مین بعد بالا اومد و پیروزمندانه لبخندی زد
خدایا خودمو به تومیسپرم اگه مهام بفهمه جرم میده
هرچند که مهام خر من باشه
داشتیم با دنیا و سونیا در مورد عاقبت کارمون میحرفیدیم که یهو افتخاری گفت
_خانم کیانی این مبحثی که من گفتمو بیان تو ضیح بدن
با اعتماد به نفس بلند شدمو گفتم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۵.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.