پارت85 دلبربلا
#پارت85 #دلبربلا
_یاد ندارم
یهو منفجر شد
_یعنی چی خانم من از اول کلاس حواسم سمت شماس یه مین هم به تخته نگاه نکردید
_خب شما داشتین به من نگاه میکردین من معذب شدم
_ماشاا... زبونتونم که سه متره این درسی رو که امروز توضیح دادم سه بار مینویسید جلسه بعد نه همین فردا به خانم رئوفی نشون میدید ایشون هم به من گزارش میدن
دو مین گذشته بود همه ساکت بودن منه بدبختم پاهام شکست و این دوتا همچنان با عشق به هم خیره بودن
اییی حالم به هم خورد
_استاد سه ساعت کجارو نگاه میکنید لبخند میزنین
خودشو جمع و جور کرد و اخم کرد
_همین که گفتم سه بار از مبحث امروز مینویسید و به خانم رئوفی تحویل میدید
_استاد مثل اینکه حواستون نیستا این جمله رو یه بار دیگه گفته بودید حواستون کجاس
بعد با ابرو به رئوفی اشاره کردم
_به شما مربوط نیست خانم
رو به رئوفی گفت
_فردا گزارش کارشونو میارین دفترم
باز به من گفت
_بشین
لحظه آخر که میخواستم بشینم رئوفی لب زد و گفت
_گریه نکن
جان؟این الان چی گفت؟ من؟گریه؟
جرش میدم
خواستم حمله کنم سمتش که سونیا و دنیا دستامو گرفتن
مطمئنن بچه ها فهمیدن چی گفت
افتخاری پشتش به ما بود و عر میزد
رئوفی هم روشو اون ور کرد و به تخته خیره شد
دختره نفهم خر گاو گوساله بز بزغاله
نمیشد وسط کلاس حمله کنم بهش چون معشوقه افتخاری بود و افتخاری حمتا مجبورم میکرد این درسو حذف کنم
نشستم سر جام و یکم فکر کردم
یه چراغ بالای سرم روشن شد حاضرم واسه زمین زدن این دختره و اون استاد عقب مونده منت مهامو بکشم
با اینکه میدونستم خیتم میکنه اما تیری بود تو تاریکی شاید کاری که میخواستمو میکرد
دستمو گذاشتم رو شقیقه هامو یکم ماساژش دادم
یه کاغذ از کلاسورم جدا کردمو نوشتم
_شماره رئوفیو میدی بهم
زدم رو شونه مهام برگشت و بهم نگاه کرد
کاغذو گرفتم سمتش
مطمئن بودم داره شمارشو چون وقتی که رفتیم شمال شماره همرو گرفت برا احتیاط
کاغذو بر گردوند بهم
مطمئن بودم نوشته نه
خوندم دیدم نوشته
_میخوای چیکار
نمیخواستم دروغ بگم
واسه همین نوشتم
_میخوام جرش بدم
کاغذو دادم بهش
بچه ها سرشون تو کاغذ بودو میخوندن
یکم بعد دیدم کاغذو پاره کرد
الهی بمیری مهام من از دست تو راحت بشم
اعصابم بیشتر بهم ریخت
علاوه بر افتخاری و رئوفی دوست داشتم سر مهام رو هم از تنش جدا کنم
سرم پایین بود و نقشه میکشیدم که دیدم یه چیزی جلوم قرار گرفت
سرمو بلند کردم دیدم گوشیه
دست مهام بود
گوشیو گرفتم و نگاش کردم
وای مامان منو این همه خوشبختی محاله
شماره رئوفی بود
تند تند تو گوشیم سیو کردم
یه لحظه از کاری که باهاش کردم پشیمون شدم ولی فقط یه لحظه حقش بود میخواست برام گل پا نگیره
بچه ها با تعجب بهم نگاه میکردن
گوشیشو بهش برگردوندم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
_یاد ندارم
یهو منفجر شد
_یعنی چی خانم من از اول کلاس حواسم سمت شماس یه مین هم به تخته نگاه نکردید
_خب شما داشتین به من نگاه میکردین من معذب شدم
_ماشاا... زبونتونم که سه متره این درسی رو که امروز توضیح دادم سه بار مینویسید جلسه بعد نه همین فردا به خانم رئوفی نشون میدید ایشون هم به من گزارش میدن
دو مین گذشته بود همه ساکت بودن منه بدبختم پاهام شکست و این دوتا همچنان با عشق به هم خیره بودن
اییی حالم به هم خورد
_استاد سه ساعت کجارو نگاه میکنید لبخند میزنین
خودشو جمع و جور کرد و اخم کرد
_همین که گفتم سه بار از مبحث امروز مینویسید و به خانم رئوفی تحویل میدید
_استاد مثل اینکه حواستون نیستا این جمله رو یه بار دیگه گفته بودید حواستون کجاس
بعد با ابرو به رئوفی اشاره کردم
_به شما مربوط نیست خانم
رو به رئوفی گفت
_فردا گزارش کارشونو میارین دفترم
باز به من گفت
_بشین
لحظه آخر که میخواستم بشینم رئوفی لب زد و گفت
_گریه نکن
جان؟این الان چی گفت؟ من؟گریه؟
جرش میدم
خواستم حمله کنم سمتش که سونیا و دنیا دستامو گرفتن
مطمئنن بچه ها فهمیدن چی گفت
افتخاری پشتش به ما بود و عر میزد
رئوفی هم روشو اون ور کرد و به تخته خیره شد
دختره نفهم خر گاو گوساله بز بزغاله
نمیشد وسط کلاس حمله کنم بهش چون معشوقه افتخاری بود و افتخاری حمتا مجبورم میکرد این درسو حذف کنم
نشستم سر جام و یکم فکر کردم
یه چراغ بالای سرم روشن شد حاضرم واسه زمین زدن این دختره و اون استاد عقب مونده منت مهامو بکشم
با اینکه میدونستم خیتم میکنه اما تیری بود تو تاریکی شاید کاری که میخواستمو میکرد
دستمو گذاشتم رو شقیقه هامو یکم ماساژش دادم
یه کاغذ از کلاسورم جدا کردمو نوشتم
_شماره رئوفیو میدی بهم
زدم رو شونه مهام برگشت و بهم نگاه کرد
کاغذو گرفتم سمتش
مطمئن بودم داره شمارشو چون وقتی که رفتیم شمال شماره همرو گرفت برا احتیاط
کاغذو بر گردوند بهم
مطمئن بودم نوشته نه
خوندم دیدم نوشته
_میخوای چیکار
نمیخواستم دروغ بگم
واسه همین نوشتم
_میخوام جرش بدم
کاغذو دادم بهش
بچه ها سرشون تو کاغذ بودو میخوندن
یکم بعد دیدم کاغذو پاره کرد
الهی بمیری مهام من از دست تو راحت بشم
اعصابم بیشتر بهم ریخت
علاوه بر افتخاری و رئوفی دوست داشتم سر مهام رو هم از تنش جدا کنم
سرم پایین بود و نقشه میکشیدم که دیدم یه چیزی جلوم قرار گرفت
سرمو بلند کردم دیدم گوشیه
دست مهام بود
گوشیو گرفتم و نگاش کردم
وای مامان منو این همه خوشبختی محاله
شماره رئوفی بود
تند تند تو گوشیم سیو کردم
یه لحظه از کاری که باهاش کردم پشیمون شدم ولی فقط یه لحظه حقش بود میخواست برام گل پا نگیره
بچه ها با تعجب بهم نگاه میکردن
گوشیشو بهش برگردوندم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۸.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.