پارت82 دلبربلا
#پارت82 #دلبربلا
تا آخر کلاس مخمو خوردن که بگم بهشون اما من لام تا کام هیچی نگفتم
استاد که خسته نباشیدو گفت پریدن رو سرم تا بگم بهشون
_عه بچه ها خجالت بکشین بیست و دو سالتونه ها بریم تو ماشین میگم بهتون اینجا اگه یکی از خاطر خاهاشون بفهمن بیچاره ایم
رفتیم تو ماشین دنیا میخواست بشینه جلو که بهش گفتم بره عقب تا بتونم رو به هردوشون حرف بزنم
عین آدم نشستن سر جاشون تا بگم بهشون چی شده که نقشه کنسل شد
نشستم رو صندلی راننده و برگشتم به عقب
رو به دوتاشون گفتم
_وقتی داشتم میومدم کلاس شنیدم یکی از بچه های کلاس ثنا اینا گفت که فردا کلاس ما و اونا با هم جمع میشن تو یه کلاس و با افتخاری داریم
دوتاشون گفتن
_خب
_نقشه امروز حس میکنم خیلی بچه گونه بود اونا آبرومونو بردن ماهم باید آبروشونو ببریم
دنیا:ولی تو که گفتی نیستی
_نظرم عوض شد مهام بیشرف امروز جلو همه برام گل پا گرفت شانسم گرفت نخوردم زمین منم هستم باهاتون
_نقشه جدید چیه؟
_فعلا چیزی تو مخم نیست بریم خونه یکم استراحت کنم ببینم چیار باید بکنیم
تا رسیدیم به خونه بچه ها ساکت بودن بر عکس همیشه نه شلوغ کردن نه رقصیدن نه مردمو دست انداختن فقط عمیقا تو فکر بودن
ماشینو تو پارکینگ پارک کردمو پیاده شدیم
دکمه آسانسورو زدیم و منتظر شدیم تا بیاد
رسید و واردش شدیم
سونیا:جان ما یه نقشه بچین وسیله هاش گیر بیاد دیروز مردیم تا میخ طویله پیدا کردیم
با یاد آوری نقشه دیروز روحم شاد شد و یه لبخند بزرگ نشست رو صورتم
قرار بود یه طنابو ببندیم به قسمت بوکسل ماشیناشون و اون سر دیگه طنابم ببندیم به میخ طویله ای که از قبل کوبیدیم به زمین
روی ماشیناشونم عکس یه خرو طراحی کنیم
اینطوری میخواستیم بهشون نشون بدیم اون ماشینای گرون قیمتشون واسه ما قد یه خر ارزش دارن
وارد خونه شدیم و رفتم تو اتاقم
لباسمو عوض کردم و یه زنگ به خونه زدم
بعد از حرف زدن با مامان بابا قطع کردم خواستم برم بیرون که گوشیم بلافاصله زنگ خورد
شماره ثنا بود
عجیب بود چون همیشه به خونه زنگ میزد تا با هممون صحبت کنه
زدم رو وصل تماس
بعد از پرسیدن حال و احوال گفت
لایک و کامنت فراموش نشه😉
تا آخر کلاس مخمو خوردن که بگم بهشون اما من لام تا کام هیچی نگفتم
استاد که خسته نباشیدو گفت پریدن رو سرم تا بگم بهشون
_عه بچه ها خجالت بکشین بیست و دو سالتونه ها بریم تو ماشین میگم بهتون اینجا اگه یکی از خاطر خاهاشون بفهمن بیچاره ایم
رفتیم تو ماشین دنیا میخواست بشینه جلو که بهش گفتم بره عقب تا بتونم رو به هردوشون حرف بزنم
عین آدم نشستن سر جاشون تا بگم بهشون چی شده که نقشه کنسل شد
نشستم رو صندلی راننده و برگشتم به عقب
رو به دوتاشون گفتم
_وقتی داشتم میومدم کلاس شنیدم یکی از بچه های کلاس ثنا اینا گفت که فردا کلاس ما و اونا با هم جمع میشن تو یه کلاس و با افتخاری داریم
دوتاشون گفتن
_خب
_نقشه امروز حس میکنم خیلی بچه گونه بود اونا آبرومونو بردن ماهم باید آبروشونو ببریم
دنیا:ولی تو که گفتی نیستی
_نظرم عوض شد مهام بیشرف امروز جلو همه برام گل پا گرفت شانسم گرفت نخوردم زمین منم هستم باهاتون
_نقشه جدید چیه؟
_فعلا چیزی تو مخم نیست بریم خونه یکم استراحت کنم ببینم چیار باید بکنیم
تا رسیدیم به خونه بچه ها ساکت بودن بر عکس همیشه نه شلوغ کردن نه رقصیدن نه مردمو دست انداختن فقط عمیقا تو فکر بودن
ماشینو تو پارکینگ پارک کردمو پیاده شدیم
دکمه آسانسورو زدیم و منتظر شدیم تا بیاد
رسید و واردش شدیم
سونیا:جان ما یه نقشه بچین وسیله هاش گیر بیاد دیروز مردیم تا میخ طویله پیدا کردیم
با یاد آوری نقشه دیروز روحم شاد شد و یه لبخند بزرگ نشست رو صورتم
قرار بود یه طنابو ببندیم به قسمت بوکسل ماشیناشون و اون سر دیگه طنابم ببندیم به میخ طویله ای که از قبل کوبیدیم به زمین
روی ماشیناشونم عکس یه خرو طراحی کنیم
اینطوری میخواستیم بهشون نشون بدیم اون ماشینای گرون قیمتشون واسه ما قد یه خر ارزش دارن
وارد خونه شدیم و رفتم تو اتاقم
لباسمو عوض کردم و یه زنگ به خونه زدم
بعد از حرف زدن با مامان بابا قطع کردم خواستم برم بیرون که گوشیم بلافاصله زنگ خورد
شماره ثنا بود
عجیب بود چون همیشه به خونه زنگ میزد تا با هممون صحبت کنه
زدم رو وصل تماس
بعد از پرسیدن حال و احوال گفت
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۲۴.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.