پارت83 دلبربلا
#پارت83 #دلبربلا
_مانیا اون کثافتی که منو دزده بود گفته چرا منو دزدیده من که نیستم به این پلیسه گفتم دوستم بیاد اشکالی نداره گفت نه میتونی یه سر بری اونجا ببینی چه خبره؟
_ الان برم
_آره اگه میشه
_چرا یواش زر میزنی
_نمیخوام امیر چیزی بفهمه
_مگه نگفتی بهش؟
_نه اگه بگم حساس تر میشه
_به نظرم بگو بهش اگه بعدا بفهمه بدتر میشه
_حالا ببینم چی میشه
_باشه من رفتم خدافز
تماسو قطع کردم و دوباره لباسامو پوشیدم
گند بزنن این زندگی قهوه ایو یه مین نمیشه بشینی سر جات
سوئیچو برداشتم و رفتم بیرون
اون دوتا نشسته بودن فیلم میدیدن
_بچه ها من میرم بیرون کار دارم دو سه ساعت دیگه بر میگردم
دنیا:برا من کلاس نزار بنال کدوم قبرستون میری
_هوفف این یارو که ثنا رو دزده بود غارو باز کرد عر زدچرا دزدیدتش
سونیا پریدو گفت
_منم میام صب کن تا حاضر شم
_تو کجا میخوای بیای بتمرگ سر جات
دنیا:زر نزن ما هم میایم باشه برین گمشین حاضر شین
ددتا شون به هم نگاه کردن و سونیا گفت
_خب اگه باهم بریم که این یواشکی در میره
تو وایسا مواضبش باش تا من لباس بپوشم بعد من مواضبشم تو بپوش
_حله
سونیا رفت دنیا هم رفت تکیه داد به در ورودی
اینا هیچوقت بزرگ نمیشن هیچوقت
هردوشون حاضر شدن و رفتیم اونجایی که ثنا آدرشسو گفته بود
شالامونو کشیدیم جلو و وارد شدیم
بهمون گفتن با سرهنگشون باید بحرفیم رفتیم تا با سرهنگ جان بزریم که گفتن یه نفرو بیشتر راه نمیدن
اون دو تا نشستن و من رفتم تو
اونجا معلوم شد اینا ثنا رو دزدیدن تا یه پول هنگفتی از باباش به جیب بزنن که من قهرمان نزاشتم واسه اون پسرم شش سال حبس بریدن
سرهنگ گفت که یارو پرونده داره و اگه ثنا از پونزده سال کم تر سن داشت یا این مرده میخواست بهش آسیبی برسونه مجازاتش پونزده سال حبس بود
چه جالبه پلیس بودن خیلی کیف میده
سرهنگ گفت زنگ بزنم به ثنا و ببینم رضایت میده یا نه ثنا هم از اونجایی که خیلی مهربونه گفت نه مخصوصا وقتی فهمید چند بار دیگه هم این کارو کرده
از ادارشون زدیم بیرونو رفتیم خونه
به بچه ها نقشه جدیدو توضیح دادم و با لبخندی خبیث به TV خیره شدم
اون شبم مثه شبای دیگه گذشت ولی با این تفاوت که یه ذوق بزرگ تو وجودم بود ذوق خیت کردن مهام
صدای گوشیو خفه کردم و تیپی که دیشب با بچه ها هماهنگ کرده بودیم رو زدم از خودم راضی بودم خوشگل شده بودم ترکیب رنگ لباسم مشکیو سبز یشمی بود
یکم به خودم عطر زدم و رفتم بیرون
بچه ها هم آماده بودن
نفری یه بیسکوییت خوردیم و سوار ماشین شدیم
پیش به سوی خالی کردن عقده های این پنج ماه
لایک و کامنت فراموش نشه😉
_مانیا اون کثافتی که منو دزده بود گفته چرا منو دزدیده من که نیستم به این پلیسه گفتم دوستم بیاد اشکالی نداره گفت نه میتونی یه سر بری اونجا ببینی چه خبره؟
_ الان برم
_آره اگه میشه
_چرا یواش زر میزنی
_نمیخوام امیر چیزی بفهمه
_مگه نگفتی بهش؟
_نه اگه بگم حساس تر میشه
_به نظرم بگو بهش اگه بعدا بفهمه بدتر میشه
_حالا ببینم چی میشه
_باشه من رفتم خدافز
تماسو قطع کردم و دوباره لباسامو پوشیدم
گند بزنن این زندگی قهوه ایو یه مین نمیشه بشینی سر جات
سوئیچو برداشتم و رفتم بیرون
اون دوتا نشسته بودن فیلم میدیدن
_بچه ها من میرم بیرون کار دارم دو سه ساعت دیگه بر میگردم
دنیا:برا من کلاس نزار بنال کدوم قبرستون میری
_هوفف این یارو که ثنا رو دزده بود غارو باز کرد عر زدچرا دزدیدتش
سونیا پریدو گفت
_منم میام صب کن تا حاضر شم
_تو کجا میخوای بیای بتمرگ سر جات
دنیا:زر نزن ما هم میایم باشه برین گمشین حاضر شین
ددتا شون به هم نگاه کردن و سونیا گفت
_خب اگه باهم بریم که این یواشکی در میره
تو وایسا مواضبش باش تا من لباس بپوشم بعد من مواضبشم تو بپوش
_حله
سونیا رفت دنیا هم رفت تکیه داد به در ورودی
اینا هیچوقت بزرگ نمیشن هیچوقت
هردوشون حاضر شدن و رفتیم اونجایی که ثنا آدرشسو گفته بود
شالامونو کشیدیم جلو و وارد شدیم
بهمون گفتن با سرهنگشون باید بحرفیم رفتیم تا با سرهنگ جان بزریم که گفتن یه نفرو بیشتر راه نمیدن
اون دو تا نشستن و من رفتم تو
اونجا معلوم شد اینا ثنا رو دزدیدن تا یه پول هنگفتی از باباش به جیب بزنن که من قهرمان نزاشتم واسه اون پسرم شش سال حبس بریدن
سرهنگ گفت که یارو پرونده داره و اگه ثنا از پونزده سال کم تر سن داشت یا این مرده میخواست بهش آسیبی برسونه مجازاتش پونزده سال حبس بود
چه جالبه پلیس بودن خیلی کیف میده
سرهنگ گفت زنگ بزنم به ثنا و ببینم رضایت میده یا نه ثنا هم از اونجایی که خیلی مهربونه گفت نه مخصوصا وقتی فهمید چند بار دیگه هم این کارو کرده
از ادارشون زدیم بیرونو رفتیم خونه
به بچه ها نقشه جدیدو توضیح دادم و با لبخندی خبیث به TV خیره شدم
اون شبم مثه شبای دیگه گذشت ولی با این تفاوت که یه ذوق بزرگ تو وجودم بود ذوق خیت کردن مهام
صدای گوشیو خفه کردم و تیپی که دیشب با بچه ها هماهنگ کرده بودیم رو زدم از خودم راضی بودم خوشگل شده بودم ترکیب رنگ لباسم مشکیو سبز یشمی بود
یکم به خودم عطر زدم و رفتم بیرون
بچه ها هم آماده بودن
نفری یه بیسکوییت خوردیم و سوار ماشین شدیم
پیش به سوی خالی کردن عقده های این پنج ماه
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۴.۱k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.