دستمو روی اشکام کشیدم و راه افتادم سمت کلاس..تقه ای به در
دستمو روی اشکام کشیدم و راه افتادم سمت کلاس..تقه ای به در زدم و وارد شدم...مربیه داشت درس میداد بقیه م نشسته بودن...سرمو خم کردم
_ببخشید دیر اومدم
بشین
نشستم پشت میزم و مثلا تظاهر کردم که دارم گوشمیدم...اما حواسم پیش ته جامونده بود...اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو هضم کنم..مطمنم هیچی یادش نمیمونه... بوی الکل میداد...مست بود
خانم لی
باصدای مربیه حواسم جمع شد...
_بله...چیشده؟
معلومه حواست کجاست؟ چند باره دارم صدات میزنم...
_ببخشید
برید بیرون لطفا
_خواهش میکنم..دیگه تکرار نمیشه
پشت چشمی برام نازک کرد و دوباره درس دادنو شروع کرد..سعی کردم حواسموجمع کنم اما نمیشد...همش اون صحنه جلوچشمم بود..حدودا یکساعت بعد کلاس تموم شد...از جام پاشدم و زدم بیرون
خانم لی
برگشتم سمت صدا..همون دختری بود ک توی کلاس باهم بودیم..لبخند زد و سرشو خم کرد
من سورام...
یه لبخند زورکیزدم..
_خوشوقتم عزیزم..منم رائلم...
دستشو به سمتم دراز کرد..منم باهاش دست دادم...
اروم اروم راه افتادیم سمت در ورودی
منم تازه اومدم اینجا.. احساس میکنم کلا وارد یه شهر دیگه شدم...وارد محوطه شدیم و یکم جلوتر وایسادیم
_دقیقا منم روز اولی که اومدم اینجا همین حسوداشتم
امروز دیدم اومدی سرکلاس رنگت پریده بود...اتفاق بدی افتاده؟
دستی به موهام کشیدم
_چیزی نشده...فقط یکم خوب نبودم
میتونی با من راحت باشیا
لبخند زدم
_ممنون
میخوای بری خونه؟
_اره باید برم
پس بیا میرسونمت
_ممنون خودم میرم
یاااا...روحرف من حرف نزنا
خندیدم
_ببخشید دیر اومدم
بشین
نشستم پشت میزم و مثلا تظاهر کردم که دارم گوشمیدم...اما حواسم پیش ته جامونده بود...اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو هضم کنم..مطمنم هیچی یادش نمیمونه... بوی الکل میداد...مست بود
خانم لی
باصدای مربیه حواسم جمع شد...
_بله...چیشده؟
معلومه حواست کجاست؟ چند باره دارم صدات میزنم...
_ببخشید
برید بیرون لطفا
_خواهش میکنم..دیگه تکرار نمیشه
پشت چشمی برام نازک کرد و دوباره درس دادنو شروع کرد..سعی کردم حواسموجمع کنم اما نمیشد...همش اون صحنه جلوچشمم بود..حدودا یکساعت بعد کلاس تموم شد...از جام پاشدم و زدم بیرون
خانم لی
برگشتم سمت صدا..همون دختری بود ک توی کلاس باهم بودیم..لبخند زد و سرشو خم کرد
من سورام...
یه لبخند زورکیزدم..
_خوشوقتم عزیزم..منم رائلم...
دستشو به سمتم دراز کرد..منم باهاش دست دادم...
اروم اروم راه افتادیم سمت در ورودی
منم تازه اومدم اینجا.. احساس میکنم کلا وارد یه شهر دیگه شدم...وارد محوطه شدیم و یکم جلوتر وایسادیم
_دقیقا منم روز اولی که اومدم اینجا همین حسوداشتم
امروز دیدم اومدی سرکلاس رنگت پریده بود...اتفاق بدی افتاده؟
دستی به موهام کشیدم
_چیزی نشده...فقط یکم خوب نبودم
میتونی با من راحت باشیا
لبخند زدم
_ممنون
میخوای بری خونه؟
_اره باید برم
پس بیا میرسونمت
_ممنون خودم میرم
یاااا...روحرف من حرف نزنا
خندیدم
۶.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.